
به دنیا دل مبند،که دنیا جای ماندن نیست
سردرگیج و گُمم ،دانم جای جانان نیست
به هیچکس دل نبند، دنیا پوچ و پوچه
تو دانی که دنیاجای هیچ، مهمان نیست
آمدند وکاشتند ،اما نخورده رفتند
دانی بادست خالی ، جایِ کتمان نیست
هرکه آمد دوسه روزی، بود ورفت
همه دانند که اینجا، جای میزبان نیست
هی طمع کردی درحقِ این وآن
اما هرجایی ! که جای دزدان نیست
هی دویدی روز وشب،باحرص وولع
حرص نخور،دنیاجای تیز دندان نیست
خورشیدوفلک درکارند،تا روزی خوری!
ای فلک بچرخ، که جای چرخان نیست
آنکه آمد یارا مردانه زیست مردانه رفت
تاگوید هی آقااینجا،جای نامردان نیست
دربیان وگفتگو، باادب باش باهمه
هرجانجنبان لب را،هرکه مهربان نیست
درزندگی نپیچ، برهرکس وناکث را
دومان باش ،دان هر ابری باران نیست
هی بما گفتن، این حرام واین حلال
اما خود خوردن در پنهان،ایمان نیست
هی پیچاندن خارو خوراک، برجانِ ما
خود خوردن با جام ومی ،پیمان نیست
هرگردی که گرداب نیست،ای جانِ ما
پس باش بادلیل،که جای گرگان نیست
دلا زندگی با ما نساخت، تو با ما بساز
ساز ما بی کوک هست ، دل نالان نیست
(در بیانِ این سه، کَم جُنبان لب ودهان
ذهاب وذهب را دانی که برهان نیست1)
ای( ولی) گر بسوزی وبسازی باجهان
توخواهی سوخت.اماجای حیران نیست!
(1:اشاره به مصرع :از ذَهاب و از ذَهَب، وَز مَذهبت)
هست در مورد این سه موضوع به آرامی صحبت کن و زبانت را از بحث درباره رفتن و ارزش و ایدئولوژیات برهان)