رفتم وضو سازم، یادم زآب آمد
بااضطراب گرفتم ،یادم زتاب آمد
گهواره اش خالی، اما تکان دادم
دلم براش کباب شد ،یاد زرُباب آمد
لحظه ای مات ومبهوت. ماندم درخیالم
بهرجا یی سر زدم ، یاد زآفتاب آمد
آفتابِ داغ وسوزان ، درچله تابستان
درصحرای کربلا، یاد ز لبِ بی آب آمد
درخواب دیدم ،هم دجله وفرات را
بین دورود یادم ،زخُردسالِ بیخواب آمد
طفلِ کوچک چه کرده، درجنگ بادشمن
آب از اوهم دریغ شد ، یاد زبیتاب آمد
سجاده را گشوده، الله واکبر گفتم
یادم ز سجادش ،درعشقِ ناب آمد
سجاد علی اوسط، دروضع بی قراری
بیمارکربلا بود، تا رازِامام ِ ناب آید
از علی واکبرش ، تنها شِبه پیامبرش
در کوی واخلاقش، یاد ز ابو تراب آمد
سقای طفلانِ حسین، ابوالفضلِ باوفا
علمدارکربلا ، یادم ز قمرومهتاب آمد
نور ازحسین و، عشق زعصمتش بود
نگاهش بمولا ، چو ماه به آفتاب آمد
زینب خونین جگر ،دردشت بلای دگر
اورازونیازو قرآن، یادزسوختنِ باب آمد
بابی که آتش زدن، پشتش مادری بود
مادرِ دل سوخته ای، یادزهم باب آمد
آن قوم درب منزل ،باکین وحسدسوزاندن
یاد زآتش وکین ، درخیمگاه ارباب آمد
کلثوم وسکینه هی نوحه خوانند اززمانه
درکربلا گریه کنان ،یاد زخودِارباب آمد
ارباب بی کفن ،درخاک وخون عریان بدن
هی برسرو سینه زنند، یادزظلم نایاب آمد
ای خدااین همه ظلم وبلا،به انسان بینوا
آن هم زجنس همگرا،یاد ز اولاالباب آمد
ای( ولی ) تو حکمت، چه دانی ز ماجرا؟
ماجرا تکرار غزه است ،یاد زخاتمِ آفتاب آمد