یادما در دلها، روزی بیحال می شود
در زمان القاب ما، کال می شود
روز ها ازپی هم عُمر بسال ها میرسد
لحظه ها ،گه قرن و گه سال می شود
کودک وجوانیت ، مثل برق می گذرد
بنگر عُمرت ،چگونه صرفِ مال میشود
کودکی ، غم ندارد این دلِ پُربارما
کودک امروز ، گرفتار حال میشود
آدمی باغم و غُصه، بُردبار میشود
پسر روز ی، بابایِ باحال میشود
یادما گاهی بدل ها ،شادوغمگین میدهد
گاه آدم غمگین ،گاه خوشحال میشود
عشق ودلدادگی ،یا مال وخود خوردگی
آدمی گه عاشق رو، گاه مال میشود
گاه بایک نگاه عاشق رویِ آن میشود
عاشقِ چشم خُمار گاه جمال میشود
ظاهروباطن هر عشقی جداست
ظاهرش ماه ،باطنش بیحال میشود
فلانی ظاهر وباطن دارد چو ماه
جَوّ نده این قیل وآن قال میشود
اوکه دارد بررخ یارهزاران آرزو
آرزو برهردلی رو به کمال میشود
بترس ز عیب این وآن درقیل وقال
بازنگو هرعیب راشاید جلال میشود
خار وخاشاک رانبین برچهره هربلبلی
باطن رابیاب شاید او زرّ بال میشود
اودارد درجهان سیم و زرّی فَرُّ رَوان
دست نگهدارروزی بی زرّ ومال میشود
ای (ولی )دست نگه داراز زبان روزگار
روزگار باتو یا بی تو روزی چال میشود