
یک روز تومیآیی ، درکنارت نیستم
صبر وبُردبارم ،ولی در دیارت نیستم
یک روز تومیآیی، که در اندوه و غم
نه شادی نه آهی،دگر درکارت نیستم
توشب روز بفکر من،من بی خیال تو
تو بیقراری ،اماسنگِ صبورت نیستم
غروب خواهدرسید ،قدری آفتاب باش
بتاب برما، ولی آزِنورِغرورت نیستم
سینه راخالی کردهام ،دور از کدورتها
آیینهام اما ،آینه بردرو دیوارت نیستم
یک روز تو می آیی،که قامتم گشته خم
غرورم بشکست،اما دگربُردبارت نیستم
یک روز تو می آیی،دستم لرزان است
بعشقت پیرم ،اما یادگارت نیستم
یک روز تومی آیی،برسر خاکم
درزیرخروارها، عاشقِ کارِبارت نیستم
برسر خاکم ،گریه وزاری نکن امروز
توجفاکردی بی وفا،درکنارت نیستم
دردرونم دیو نیست ، انگار من بیمار تم
اصلاً( ولی) در کار نیست ، بیمارت نیستم