NightShade
NightShade
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

مِلانا (Mellana) جلد اول صلح فصل اول: سرزمین


از آنجا که من می دانم، دایناسور ها دو نوع بودند، گیاه خواران و گوشت خواران.

در این میان یک سوال مطرح می شود، این دو چگونه با یکدیگر صلح کردند و یا به طور ساده تر، چگونه این دو دیگر همدیگر را نخوردند.

شاید برایتان کمی سخت باشد تا باور کنید اینی که می گویم واقعی باشد.در واقع کاملا صادقانه بگویم که حق با شماست.

خب، از این ها بگذریم؛این داستان از یک سرزمین بسیار بسیار دور... که همان کره ی زمین است،شروع شد.

قلمرو ها ی سرزمین دایناسور ها
قلمرو ها ی سرزمین دایناسور ها

با اینکه این داستان، زندگی دایناسور ها را روایت می کند،اما قسمت های حیاتی این قصه، در مکان ها و زمان های مختلفی روی داده است.

برای مثال اولین بخش از این ماجرا در سرزمین اژدهایان، جایی دور از کهکشان راه شیری روی داده است، از دو خواهر اژدهایی به نام های سامیرا و سکاندا.

سامیرا و سکاندا کاملا دوقلو هستند،اما چیزی که این تشخیص این ویژگی را مختل می کند، تفاوت رنگ آنهاست.

این دو خواهر بر خلاف خواهران دیگر هیچ تفاهمی با یکدیگر ندارند و نخواهند داشت.

این دو مانند دو دشمن خیلی قدیمی از یکدیگر متنفر بودند، طوری که نزدیک بود همدیگر را به قتل برسانند.

نمونه ای از همین دشمنی ها:

دعوا در جشن تولد.
دعوا در جشن تولد.

وقتی این دو به سن هجده سالگی رسیدند، در سرزمین اژدهایان خبر مهمی پیچید: سکاندا به سرزمین دایناسور ها رفته تا آنها را از روی کره ی زمین محو کند.

این خبر پیچید و پیچید تا به گوش ملکه ی اژدهایان رسید.

ملکه تا این خبر را شنید سامیرا را به قصر خودش دعوت کرد.

_ تو باید به شصت و پنج میلیون سال پیش بری و تا قبل از اینکه سکاندا دایناسور ها را از بین ببرد جلویش بگیری. این کار نه تنها به دایناسور ها لطمه میزند، بلکه خطرات بسیاری هم برای ما دارد.

_آخه من چطوری باید برم به آنجا؟! آن هم به 65 میلیون سال قبل؟!!

_دنبالم بیا.

ملکه بی معطلی شروع به راه رفتن در قلعه کرد. سامیرا هم پشتش راه افتاد. همین طور که راه می رفت، با خودش فکر می کرد: عجب ملکه ی باحالیه!!!! خیلی خوب بلده حرف بزنه، برخلاف من که همیشه تپق میزنم!

ملکه و سامیرا
ملکه و سامیرا

ملکه همین طور راه رفت راه رفت تا به یک دریچه رسید که مانند یک سرسره به انتهای زمین راه داشت.

_ از این دریچه می توانی به سرزمین دایناسور ها بری.

_ خطری که نداره ?داره?

_ خب، بذار ببینم، آخرین نفری که از این دریچه سر خورده به جزیره ی ارواح منتقل شده. به زور توانستند او را از میان آن همه روح و جن نجاتش دهند.

سامیرا اب دهانش را قورت داد و بلند داد زد: مرا به خاطر بسپارید!!!

سپس پرید و خودش را داخل دریچه انداخت.

ادامه دارد...

ویرگولکودک و نوجوانداستان
INFP_T 2w1
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید