بهترین خاطره ی کودکی
کمی دستهایش را مالش داد خواستم سوالم را پس بگیرم ولی کلامی بود که رها شده بود و دیگر من مالک آن نبودم آخر از این آدم را در این شرایط این چه سوالی بود که پرسیدم خدا مرا لعنت کند.
چند بار نفس عمیق کشید خواستم اوضاع را درست کنم گفتم :" مهم نیست هر وقت یادتان آمد، بگویید اصلا در این دوره و زمانه همه فراموشی دارند شاید اثر واکسن کرونا باشد البته گرمی هوا هم بی تاثیر نیست." مشغول آسمان ریسمان بافتن بودم که با شوق نگاهم کرد و گفت :
یک خاطره یادم آمد وقتی شب می شد و به عزیز می گفتیم لحاف را رویمان بیانداز و زیر لحاف ورجه وورجه می کردیم و لپ همدیگر را نیشگون می گرفتیم کاش عزیز زنده بود کاش آن زمان بود.