رئیسِ گروه بود نه بخاطر اینکه عاقل تر بود، فقط بخاطر اینکه کله ی بزرگی داشت و هنگام عبور از راه هایِ باریک همه پشت سرش صف می شدند و فریاد می زدند فرمانده، رئیس ما پشت توییم.
چند وقتی همه ی راهها باریک شده بود و اغلب همه پشت فرمانده.
رفته رفته همه مجاب شدند او فرمانده است و به حرفهای مبهمی که می زد گوش می سپردند یکبار گفت همه به سمت چپ برویم. مسیر سراشیبی تندی به سمت رودخانه بود گوسفندان زیادی سر خوردند و در آب افتادند با این تجربه، روزهای بعد فرمانده می گفت سمت راست برویم.