مثل حالا که نبود پر از برند و تو هر برندی مدلهای مختلف کفش باشد. دو تا کارخانه کفش معروف بود بِلّا و ملی، البته یک چندتایی تولیدی فرعی هم بودند که یادم نیست ولی معروفشون همین دوتا بود.
تو رقابت با هم، کفش بلا یک زمانهایی فروش فوق العاده اعلام می کرد، چندتایی بیشتر محل عرضه هم نداشت یکی از آنها خیابان نظرشرقی اصفهان بود از صیح زودِ روز فروش فوق العاده می رفتیم تو صف کفش، یک چندتایی برگه پیدا میشد و باید اسم می نوشتیم اینکه میگم چندتا، چون هر کسی که از نطر خودش اول اومده بود یک لیست درست کرده بود. خلاصه وقتی ازدحام می شد یک نفر از فروشگاه بیرون می آمد و مردم لیستها را تو سر و صورتش می زدند اگر می توانست جمعیت را آرام کند فروش داشتند وگرنه می رفت داخل و در را قفل می کرد تا ملت هجوم نیاورند و فروشی نداشتند، برخی فریاد می زدند : "می خواهند همه را به آشناهاشون بفروشند" و کلی بد و بیراه می گفتند ولی اگر خوش اقبال بودیم ،یکی از لیستها اولویت پیدا می کرد و فروش انجام می شد. چند تا چند داخل می رفتیم و مرد پشت پیشتخوان می پرسید، چند جفت، چه شماره ای، زنانه یا مردانه و رنگ هم جز گزینه انتخابی نبود چون همه مشکی بودند، بعد از این مرحله عده ای با پشتکار فراوان کفشها را در جعبع می گذاشتند، پول را پرداخت می کردیم و کفشها را تحویل می گرفتیم. البته نمی دانم چرا می پرسید زنانه و مردانه، آخر همه اش یک جور بود یک شکل. از آن روز همه اعضای خانواده کفشهای سیاه یک جور داشتیم که مال کفش بلا بود. باید حواسمون بود کفش همدیگر را نپوشیم.
خلاصه آن موقع ها مثل حالا، صف فقط برای فست فود و بستنی و رستوران نبود برای همه چیز ما صف داشتیم.