ویرگول
ورودثبت نام
ویکتوریا قانع
ویکتوریا قانعمی نویسم چون آرام می شوم
ویکتوریا قانع
ویکتوریا قانع
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

🧽 داستان پاک‌کن پلنگی

چند روزه یک پاک‌کن پلنگی گم شده، و من هم رسماً به کارآگاه پوآرو تبدیل شدم؛ فقط با کمر درد و اضطراب بیشتر. دو بار کیفم رو با دقتی در حد آزمایشگاه ناسا گشتم، یه بار رفتم سراغ ماشینم که البته خودش یه مثلث برمودای کوچیکه، و کل خونه رو به حالت سینه‌خیز بررسی کردم. ولی پاک‌کن؟ هیچ، هیچی، نیست!

همون پاک‌کنی که قبل از خریدنش با خودم کلی بحث داشتم، مثل خرید سهام شرکت‌های نوپا. آخرش گفتم: آدمه دیگه، دلش می‌خواد یکم رویای پلنگی داشته باشه! پاک‌کن رو خریدم.

الهام‌بخش اصلی‌م؟ دبیر ریاضیمون که کیف پلنگی داشت و هر وقت وارد کلاس می‌شد همه اصول و پایه ریاضی را فراموش می‌کردند و فقط به ابهتش خیره می‌شدند. تازه یک دختره تو  باشگاه هست که ست پلنگی می‌پوشه، وزنه می‌زنه جوری که وزنه‌ها گریه‌شون می‌گیره، اصلا همه با حسرت نگاهش می کنند خدای اعتماد به نفسه. منم گفتم پاک‌کن کوچولو ولی پلنگی باشه، شاید اعتماد به نفسم یه دهم اون بشه.

ولی از وقتی خریدمش، انگار خودش فهمید قراره  فقط در گوشه‌ای از میز کارم  باشه و هرازگاهی اگر خط و نوشته ی اشتباهی پیدا شد،  پاک کنه و تصمیم گرفت جای دیگری باشه نه پیش من. شاید الان داره روی میز یکی دیگه خوش می‌درخشه.

۴
۰
ویکتوریا قانع
ویکتوریا قانع
می نویسم چون آرام می شوم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید