عنوان پست، یهویی به سرم زد و گفتم کلمه خوبیه و حیفه اگه عنوانم نشه؛
تشنگی به عشق، احتیاج طولانی مدتی بوده که هنوز کامل تجربهش نکردم، میدونم اگه تجربهش کنم بعد یه مدت ازش زده میشم و برام تکراری میشه، عین کارهای دیگه که نسخ تجربه کردنشون بودم و الان که امتحان شدن، رمق اول رو ندارم بابتشون.
میدونم حسش که بکنم تا یه مدت به شدت ارضا میشم و کمی بعدش، میرم دنبال چیزایی که نداشتم؛؛؛
اما خب عشق رو درحال حاضر نداشتم یا اگه داشتم توی مراحل اول از بین رفته، عین ریشه مو که میسوزه…
همه چی رو هم بتونم بیارم کنار هم، عشق که نباشه روح نداره لحظاتم. اینطوری بیان کنم که اگه همه قسمتا تعادل برقرار باشه، این نبودِ عشقه که تعادل رو به هم میزنه، اونم خیلی زیرکانه
بریم جلو ببینیم چی در انتظارمونه و چی برای خودمون رقم میزنیم اما
اما واقعا قلب و دلم لایق انتظار به این شکل نیستن:)
- شب خوش