Zaripanahi
Zaripanahi
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

عاشقانه ی کوتاه ?


- به خودم که اومدم دیدم اونقدر غرقش شدم که یادم رفته چندتا ایستگاه قبل باید پیاده میشدم .
شبیهت بود .
خیلی .
وقتی میخندید و دست میکشید به موهای بلند و حالت دارش .
یا وقتی با چشمایی که برق می افتاد توشون به حرفای بغل دستیش گوش میداد .
حتی وقتی که جاشو داد به یه پیرمرد و ایستاد و هندزفری گذاشت توو گوشش و چشماش مات فضای روبه روش شدن .
حتی وقتی لبخند میزد . .
حتی وقتی یهو اخماش رفتن توو هم .
شبیهت بود .
بی اراده دنبالش راه افتادم توو کوچه ها زیر بارون .
قدمای بی عجله ش دستی که به بند کوله و چتر بود .
نگاهی که خیره ی سنگفرشا بود .
شونه هاش که انگار سنگین بودن از یه بار نامرئی .
شبیهت بود ؛
حتی وقتی یهو ایستاد و ایستادم و برگشت و سرشو کج کرد و با دقت نگاهم کرد و پرسید تا کجا میخوای دنبالم بیای و جوابشو ندادم .
حتی وقتی چند قدمی اومد جلوتر و پرسید ببینم من میشناسمت و‌ سرمو انداختم بالا‌‌ . . نه که نمیشناخت .
حتی وقتی پرسید دیوونه ای و شونه انداختم بالا که نمیدونم و خندید و بعد یه لحظه جمع شد لبخندش و بعدِ یه نگاه طولانی پرسید شبیهشم .
شبیهت بود .
چترشو که گرفت رو سرم و گفت من هر روز همین ساعت از این مسیر میرم و توو کافه ای که یکم جلوتره میشینم و یه چیزایی خط خطی میکنم .
توام خواستی بیا و بعد که کار هر روزم شد دنبالش راه افتادن مثل یه جوجه اردک زشت که دنبال مادرش و کار اون شد حوصله کردنم و مدارا باهام و توو هر شرایطی سرساعت خودشو رسوند به همون ایستگاه و همون کافه و قرار همیشه .
موقعی که براش از تو گفتم و پا به پام گریه کرد و سرمو گرفت به شونه ش و بابت کارایی که تو کردی معذرت خواست و سعی کرد تیکه پاره های دلمو سر هم کنه و پالتوهاش جیباش بزرگتر شد که برای دستای منم جا باشه و مدام چترشو جا گذاشت و مثلا به ناچار پناه آورد زیر چتر من و یا اون روز بارونی که نشست رو جدول کنار خیابون و بینیشو بالا کشید و نگاهم نکرد و گفت خبط کردم دل بستم .
کارم از کار گذشته دیگه .
من که میمیرم برات .
تو ولی راضیم به جای اون بخوای منو .
بخاطر اون .
چون شبیهم بهش .
ولی دوستم داشته باشی .
ولی بمونی برام .
انصاف نبود بگم مثل توعه .
بهتر بود خودش بود .
نه تو ؛
موندنی تربودوفادارتر .
عشق تر حتی .
دقت که کردم دیدم شبیهت نیست اصلا .
نشستم کنارش و سرمو تکیه دادم به شونه ش و گفتم ببین من دوستت دارما اما نه به خاطر اون .
برا خودت و خوبیات .
برا همراه بودنت همدم بودنات .
میدونی یه آدمایی فقط میان توو زندگیت که برن و نباشن تا تو قدر یه اومدنا و موندنایی رو بدونی .
یه وقتا حس میکنم قبل از تو هرچی که بوده فقط سوءتفاهم بوده و کابوس .
از اونی که نیست ممنونم که نبودنش تورو بهم داد .
راستشو بخوای تازگیا فهمیدم اصلا شبیهش نیستی .
شبیه هیشکی نیستی تو بیش از حد خودتی . ‌
آخ باید اون لحظه لبخندشو زیر بارون میدیدی .
اونوقت خودتم بهم حق میدادی عاشقش شده باشم .
داشت بلند میشد که بره با خنده گفت:
امروز که بعد مدت ها دیدمت ؛
تعجب کردم بار اول چجوری فکر کرده بودم شبیهین و لطفت متعجب ترم کرد وقتی گفتی هنوز دوستم داری و این مدت بهم فکر میکردی همه ش .
راستش خیلی خیلی خوشحال شدم که دیدمت .
نه بخاطر اینکه گفتی میخوای برگردی و باشی نه .
توو زندگی من دیگه جای خالیی واسه نفر سوم نیست .
فقط یه تشکر بابت نبودنت و رفتنت و خوشبختی این روزام بهت بدهکار بودم . ممنون . .

دلنوشته عاشقانهعشق واقعی
موسیقی جهانی در خود دارد، و زبانی که همه ما آنرا درک میکنیم...? صفحه اینستاگرام من Zaripanahi_21@
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید