ویرگول
ورودثبت نام
آتری
آتریمنّت‌ خدای را
آتری
آتری
خواندن ۷ دقیقه·۶ ماه پیش

عالی‌جناب

فَتح. ۱۰.
فَتح. ۱۰.

سخن گفتن درباره علی (ع) بی‌نهایت دشوار است، درباره علی (ع) سخن گفتن برخلاف آنچه که در وهله‌ی اول به ذهن می‌آید، درباره یک شخصیت بزرگ سخن گفتن نیست، بلکه درباره یک معجزه‌ای است که به نام انسان و به صورت انسان در تاریخ متجلی شده است. مگر با کلمات می‌توان از علی(ع) سخن گفت؟ باید به سکوت گوش فرا داد تا از او چه‌ها می‌گوید. او با علی(ع) آشناتر است. :)

تاریخ می‌گوید، تنها در نیمه‌ شب‌ها، توی نخلستان‌های اطراف مدینه می‌رفته و نگاه می‌کرده که کسی نبیند و نشنود و بعد سر در حلقوم چاه فرو می‌برده و می‌نالیده! هرگز، من نمی‌توانم قبول کنم که رنج‌های مدینه و رنج‌های عرب و جامعه‌ی عرب و حق جامعه‌ی اسلامی و حتی یارانش، این روحی را که از همه این آفرینش بزرگ‌تر است وادار به چنین نالیدنی بکند، هرگز! درد علی (ع) خیلی بزرگ‌تر است و آن درد خیلی باید درد نیرومندی باشد، که این روح را این اندازه بی‌تاب بکند! مسلماً این همان درد انسانی است که خود را در این عالم زندانی می‌بیند، انسانی است که خود را بیشتر از این عالم می‌بیند و احساس خفقان در این عالم می‌کند.

آن انسان شگفتی که سینه‌اش انبوه فشرده‌ای از آگاهی‌ها است و اندیشه‌اش به راه‌های آسمان آشناتر است از راه‌های زمین. که ناگهان از بستر نرمِ خانه، نیمه‌های شب می‌گریزد و سینه‌اش خفقان می‌گیرد و به نخلستان‌های حومه‌ی شهر پناه می‌برد و در دل شب، از درد و حیرت و هراس در برابر ملکوت، عظمت وجود و جمال و جاذبه‌ی خدا و حقارت و نیاز خویش، ناله برمی‌دارد و از هوش می‌رود.

درد علی(ع) دو گونه است؛ یک درد، دردی است که از زخم شمشیر ابن ملجم در فرق سرش احساس می‌کند. و درد دیگر دردی است که او را تنها در نیمه‌شب‌های خاموش به دل نخلستان‌های اطراف مدینه کشانده... و به ناله در آورده است. ما تنها بر دردی می‌گرییم که از شمشیر ابن ملجم در فرق‌اش احساس می‌کند. اما، این درد علی(ع) نیست. دردی که چنان روح بزرگی را به ناله در آورده است، تنهایی است. که ما آن‌ را نمی‌شناسیم!

علی (ع) قهرمان متعالی سخن گفتن و زیبا سخن گفتن و پاک سخن گفتن است، نمونه اعلی و متعالی شهامت و گستاخی در جنگ است، نمونه عالی پاکی روح در حد اساطیر و تخیل فرضی انسان در طول تاریخ است، نمونه اعلای محبت و رقت و لطافت روح است، نمونه عالی دوست داشتن، نمونه عالی عدل خشک دقیقی است که حتی برای مرد خوبی مانند عقیل قابل تحمل نیست، نمونه اعلای تحمل است در جایی که تحمل نکردن، خیانت است و نمونه اعلای همه زیبایی‌هایی است و همه فضایلی است که انسان همواره نیازمندش بوده و ندانسته.

«شیعه علی (ع) بودن» از «چون علی (ع) عمل کردن» شروع می‌شود و این مرحله‌ای است پس از شناخت و پس از عشق. بنابراین ما یک ملت «دوستدار علی (ع) » ‌هستیم، اما نه «شیعه علی (ع) »‌!

علی(ع) در همان حد مطلقی که پرومته در اساطیر، روح تشنه و محتاج انسان را از فداکاری اشباع می کرده و دموستنس از قدرت و صداقت و لطف سخن، و هرکول از قدرت و نیرومندی جسم، و خدایان دیگر از نهایت رقت و محبت و لطافت روح، همه را در یک رب النوع جمع می کند. علی(ع)، نیازهایی را که در طول تاریخ، انسان‌ها را به خلق نمونه‌های خیالی و به ساختن الهه‌ها و رب النوع های فرضی می‌کشانده، اشباع می‌کند.

در کوفه، در برابر یک یتیم، چنان ضعیف و چنان لرزان و چنان پریشان می‌شود که رفیق ترین احساس یک مادر را به صورت اساطیری نشان می‌دهد. و در مبارزه با دشمن چنان بی باکی و خشونت به خرج می‌دهد که شمشیرش مظهر برندگی و خون ریزی و بی رحمی نسبت به دشمن است. و در داخل، از این نرم‌تر و صمیمی‌تر و از این پرگذشت‌تر پیدا نمی‌شود. در جای دیگر، علی(ع) وقتی می‌بیند اگر بخواهد به خاطر احقاق حقش شمشیر بکشد، مرکز خلافت و قدرت اسلامی متلاشی می شود و وحدت مسلمین بر باد می‌رود، ناگزیر صبر می‌کند. یک ربع قرن صبر می‌کند. و با شرایطی و در وضعی زندگی می‌کند که درست احساسِ پرومته‌ی به زنجیر کشیده را در انسان به وجود می‌آورد. اما علی(ع)، به خاطر انسان، این زنجیر را خود بر اندامش می‌پیچد. از طرف روحی که همواره بی‌قرار است. و به تعبیر خودش صبری با طعم احساس انسانی است که "خار در چشم و استخوان در گلو" است... .

علیِ(ع) من، آن علی(ع) است که در درون جامعه‌ی اسلامی، با منافق ستمکار، خواجه‌ی برده‌فروش و پارچه‌ورمال و استثمارگر، هر چند مسلمان هم باشد، به خاطر اسلام مبارزه می‌کند. و او مردی است که چهار هزار نفر مقدسِ دعاخوانِ نالان در پیشگاه خداوند را، که جای سجده در پیشانی‌شان نمایان است و در میان‌شان حافظ قرآن بسیار، یک جا با شمشیر نابود می‌کند. چه کسی جرئت این کار را داشت و دارد؟

بهشت، حقیرتر از آن است که علی(ع) در آن بگنجد. علی(ع) از بهشت بزرگ‌تر است و از ابرار برتر، او خود پرورنده ابرار است، او سرخیلِ مقربین است. علی(ع) بزرگ‌تر از آن است که حتی در بهشت بر سر سفره‌ی ابرار بنشیند و با آنها هم‌کاسه شود، او خود «رضوان خداوند» است. و شما ای علی(ع)! ای شیرمرد خدا و مردم، ربّ النوع عشق و شمشیر! ما شایستگی "شناخت تو" را ازدست داده‌ایم. شناخت تو را از مغز‌های ما برده‌اند، اما "عشق تو " را، علی‌رغم روزگار، در عمق وجدان خویش، در پس پرده‌های دل خویش، هم‌چنان مشتعل نگاه داشته‌ایم، چگونه تو عاشقان خویش را در خواری رها می‌کنی؟ تو ستمی را بر یک زن یهودی، که در ذِمّه حکومت‌ات می‌زیست، تاب نیاوردی، و اکنون، مسلمانان را در ذمه‌ی یهود ببین. و ببین که بر آنان چه می‌گذرد! ای صاحب آن بازو، که یک ضربه‌اش از عبادت هر دو جهان برتر است، ضربه‌ای دیگر!


علی(ع)، اندوهِ لایزال بود. اشکِ بی‌نهایت. علی(ع)، مطلقِ تأسف بود. مطلقِ غم، مطلقِ مبارزه در راهِ حقیقت، مطلقِ عطوفت، مطلقِ ایمان... . علی(ع)، خستهٔ خستگی ناپذیری بود. دل‌شکسته‌ی شکست ناپذیری. علی(ع)، چهار فصلِ روح بود. در حد ممکنِ زیبایی. خلوت‌نشینی، عاشقِ جمع! علی(ع)، اوجِ تعالی انسان بود که با قطره‌های شفافی از خداییِ خدا ترکیب شده بود. مولا علی(ع) در تمام عمرْ از کوته فکری و رذالت و دنائت و بدکاریِ عرب‌های آن زمان، خون خورد و خون گریست. و قلبی سخت آزرده داشت.

و هیچ مردی در تاریخ نیامد که چون مولای متقیان علی(ع)، دلش دریای غم باشد، چشمش چشمه‌ی خشکی ناپذیرِ اشک. با آن، های های گریستن‌ها و به گردون رسیدنِ فریادهای «یا رب یا ربِ!» نیمه شبانه‌اش و آن تنهاییِ عظیمِ خوف انگیزش، که او را تا حدِّ تنها انسانِ انسانیت پذیرفته بر سراسرِ زمین خدا بالا می بُرد... . آیا مولا علی(ع) مردی بود که در حسرتِ رسیدن به حکومتِ چند روزه‌ی دنیا زار بزند؟! آیا او از اینکه جلالی نداشت جز جلالِ غمبارِ روح فریاد می‌کشید؟ کدام دشمن حتی جرئت می‌کند که چنین بگوید؟ علی(ع) از آن می‌گریست که پیامی چنان دگرگون کننده، بر زمینْ نرسیده چون قطره‌ای باران در صحرای عربستان فرو رفته بود. و از ظلمِ حاکم بر جامعه، و از فساد مُسلط.

من در دشوارترین لحظه های زندگی، در اوج خستگی و واماندگی، کلامی از مولایم علی(ع) را به یاد می‌آورم، لرزش از زانوهایم می‌رود. تردید از قلبم، ناامیدی از روحم. من بارها و بارها، کلام علی(ع) را کاسه‌ی آب کرده‌ام، تکیه‌گاه کرد‌ه‌ام، عصا کرده‌ام، نیرو کرده‌ام، داروی مسکن کرده‌ام و سر پناه.

صعود، نوعی رزم است. صعود، نوعی اعلام آمادگی است برای غلبه‌ی جوانمردانه بر ناجوانمردی‌ها. در هر جایی که جایی نیست، بیتوته کردن، دنیا را به قدر یک کیسه خواب دیدن، سفره های پهناور را به لقمه‌های محقر مطبوع تبدیل کردن. قناعتی به راستی دلاورانه، بلند نظرانه و علی‌وار... . تو، به هنگام صعود، فقط پیش نمی‌روی، می‌اندیشی و پیش می‌روی. تو به علت ها می‌اندیشی: علتِ رفتن، علتِ بودن، علتِ شدن... . این را می گویم که هر دیواره‌ی صعب العبور، بخشی از زندگی است؛ یک پرهیز بزرگ از فساد است؛ یک روزه‌ی روح... .

من همیشه حسرت این صعود باورنکردنی را در دل خواهم داشت... .


آمده‌ام جار زنم عشقِ علی(ع) را. :)

  • برگرفته از نوشته‌هایِ جناب دکتر علی شریعتی و نادر ابراهیمی. یزدان ودود روح‌شان را شاد و خرسند کناد، بابت این زیباییِ با وسعتی لایتناهی.

  • به‌واسطه‌ی تردیدی که درباره حق نشر مجموعه‌ی «نیوفولدر» برایم پیش آمد، ناگزیر شدم فایل‌ها را حذف کنم. عذرخواهم. راست آن‌که اگر قرار بر ادامه بود، باید تمام قسمت‌ها را -از سر شوق و ستایشِ زیبایی‌شان- بازنشر می‌کردم. اگر همچنان مشتاق شنیدن این مجموعه‌ی ارزشمندید، «نیوفولدر» را در اپلیکیشن کست‌باکس دنبال کنید و از سرچشمه بشنوید.

یا علی (ع).

پیوست🎼؛ My Perception of love by Benjamin Amaru

انسانروحدردعلیعشق
۳۸
۱۰
آتری
آتری
منّت‌ خدای را
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید