youngmim
youngmim
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

این قسمت : گذر بعضی نفرات در زندگی به مثابه یک زهر کشنده

فنجان چای را به نعلبکی برگرداندم و کتاب را به صفحه صد و چهل ورق زدم ،باب داشت توی صورت خلیل میخندید که متوجه شدم حنجره ی نه چندان آشنایی اسمم را صدا کرد سرم را بردم بالا لحظه ای خیره نگاهش کردم ، تمام آن لحظه ها پیش چشمم جان گرفت .

نمیدانستم چه بگویم .

(نشناختی؟)

(ااا سلام چرا شناختم ... خوبی؟)

(شک داشتم خودت باشی ولی وقتی شال گردنتو دیدم مطمئن شدم ،جالبه هنوز داریش )

(این ...اره خیلی دوسش دارم ... خب چه خبر ؟)

کتاب را بستم و بلند شدم ،این همه گذشت سال هیچ چیز را عوض نکرده بود انگار ،هنوز هم از من قد بلند تر بود و هنوزم نمیتوانستم توی چشم هایش زل بزنم.

(خبری نیست تو چیکار میکنی دانشگاه قبول شدی؟)

( اره قبول شدم ، اتفاقا با یاسی هم کلاسم ،یاسی رو که یادته )
(اره چند وقت پیش دیدمش ولی از تو چیزی نگفت)

(شاید بحسش پیش نیومده )

(اوهوم ... خب اره ... منم دانشگاه میرم سال دوم پزشکی ام )

هر چی بیشتر میگذشت بیشتر متوجه میشدم که هیچ تغییری نکرده ،هنوزم همون آدم

(به سلامتی مبارک باشه ، موفق باشی )

لبخند کجی زد انگار که به خواسته اش رسیده باشد

(ممنون خب من دیگه برم ،خداحافظ )

(خداحافظ)

خب سوالاتش تمام شده بود ،اطلاعاتی را که میخواست گرفته بود و دیگر با من کاری نداشت.

تنم میلرزید ، درست مثله همان وقت ها که توی مدرسه نمره بیشتری میگرفت و بعد با آن نگاه تحقیر آمیزش میگفت خب بعضی ها استعداد ندارن ، همان موقع هم میلرزیدم .

نشستم و آرام سرم را چرخاندم چند میز آنورتر با چند نفر نشسته بود لب هایش تکان می‌خورد با انگشتش آرام به من اشاره میکرد دختری که کنارش نشسته بود هر از گاهی با من چشم تو چشم میشد و بعد نگاه میگرفت .

چند نفس عمیق کشیدم و متوجه شدم هر چقدر هم که بگذرد نه آدم ها عوض میشوند و نه خاطرات محو .

سعی کردم تمرکزم را پس بگیرم کتاب را باز کردم لبخند دایه روی صورت خلیل خشک شده بود تا من برگردم ؛بریده بریده چند خط خواندم ، نمیشد ، هنوز آرام نشده بودم ،انگار که همه خاطرات بد دبستان را با هم به یاد آورده باشم ،انگار که دوباره بچه شده باشم .

تقویم را از کیفم بیرون آوردم و زیر تاریخ بیست و یکم نوشتم : گذر بعضی نفرات در زندگی به مثابه یک زهر کشنده ... .



زندگی مثابه زهرمثابه زهر کشندهنفرات زندگی مثابهگذر نفرات
دانشجوی رشته ای که هیچ ارتباطی به علاقه مندی هایش ندارد .عاشق کتاب ،اساطیر ،جادو و جادوگری و همه موضوعاتی که پیشوند افسانه را دارند >
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید