
پدر ژپتو، پیرمرد نجار و عروسک سازی که پینوکیو را ساخت و خود را پدر یک عروسک چوبی میدانست.
اسد الله خان سریال «پدر سالار»، تصویری از یک پدر ایرانی بود.
ویتو کورلئونه یک مافیایی بی رحم، اما پدری خانواده دوست، که خانواده برایش حکم خط قرمز را داشت.
هاشم بابا زاده « سریال متهم گریخت» مردی زحمتکش و پدری دوست داشتنی که برای زندگی بهتر و رفاه خانواده، رهسپار تهران شد.
سم داوسان، پدری متفاوت اما عاشق، که دختر کوچکش این عشق پدرانه را فهمیده بود و میخواست تا همیشه زیر سایه ی او باشد.
پدر، محور خیلی از فیلم های سینمایی جهان و سریال های تلویزیونی بوده است.
پدر...
کسی که باید باشد تا به تو احساس قدرت دهد.
به تو اعتماد به نفس دهد.
به اینکه گاهی بگوید همه چیز خوب است. آرام است.
پدر، بابا...
بابا آب داد...
خیلی زود این جمله را یاد گرفتم.
پدر همیشه بود. یا خودش، یا صدایش از راه دور...
دوست داشت معلم شوم که نشدم.
عادت ندارد از گل نازک تر به من و خواهرم بگوید.
نازک نارنجی بار آمده ایم.
هیچ وقت دستش روی ما بلند نشده...
طاقت اشکهای دخترانش را ندارد.
با اشکهای ما اشک میریزد.
همیشه با دستانش اشک هایم را پاک میکند و اجازه نمیدهد گریه کنم.
همیشه به پدر افتخار کردم.
برای من مردانگی را معنا کرد.
عشق را، نان حلال را، ریشه را، اصالت را، امید را، تکیه گاه بودن را...
من با او اندک اندک قرآن را یاد گرفتم.
همیشه دستانم را بوسه باران میکند. حتی همین حالا...
هر وقت از راه برسد، هر وقت از راه برسم، پیشانی ام را میبوسد.
همه میدانستند که جانش برای دخترانش میرود.
همیشه نظر ما را راجب پیراهن و شلواری که به تن کرده، می پرسد.
همیشه منتظرش بودیم که فاصله ها را با سرعت طی کند و خود را به خانه برساند.
بعد از مبتلا شدن به دیابت، حواسش به اندازه شکر ریخته شده درون استکان چای بود.
گاه و بیگاه تذکر میدهد.
اما هیچ وقت نتوانست بدون تنقلات و شیرینی به خانه پا بگذارد.
وقت هایی که با برادر بزرگتر راجب خودمان حرف می زنیم. راجب پدر، مادر، گاهی وقت ها میگوید : پدر آخرین نسخه است از جنس آدم های خوب اطرافمان، هیچکس شبیه او نیست.
مردی آرام، با حوصله...
یک راننده ی درجه یک...
یک آدم خوش سفر...
منظم، مسئولیت پذیر،متعهد...
عاشق کار و فعالیت...
عاشق درخت و گیاه و باغ و باغچه...
عاشق باران...
با کاشت درخت حالش خوب میشود. هنوز با دیدن باران مثل بچه های کوچک ذوق زده میشود.زیر سایه بان حیاط به بارش باران نگاه میکند، صدایم میزند که همراهش شوم و همزمان با تماشای قطرات باران، صلوات هایش را ردیف میکند.
سلیقه ی خوبی دارد. در انتخاب لباس، کفش، روسری برای ما، همیشه بهترین ها را انتخاب میکند.
شعر دوست دارد.
سریال های طنز را دوست دارد.
عاشق فوتبال و برنامه های ورزشی است.
زمانی بخاطر زیدان طرفدار فرانسه بود. حالا بخاطر کریس رونالدو طرفدار پرتغال و بخاطر مسی طرفدار آرژانتین است.
یک استقلالی تمام عیار اما در فینال آسیا طرفدار پرسپولیس بود. اصلا وقتی بحث ملی وسط باشد، قرمز، آبی، زرد، هیچکدام برایش مهم نیست.
به آشپزی علاقه دارد اما پخت هر غذایی را بلد نیست.
ماکارونی دستپخت من را ابدا دوست ندارد.
انار و گیلاس را بینهایت دوست دارد.
به رنگ نارنجی علاقه ی وافری دارد.
مداحی را دوست دارد و گاهی صدایم میزند تا متن نوحه ها را با خط درشت برایش بنویسم، چون دیگر چشمانش سوی گذشته را ندارد و میخواهد بدون کوچکترین اشتباهی نوحه را بخواند.
اهل محله صدایش را موقع اذان گفتن دوست دارند.
یکی از چهره های محبوب فامیل، دوستان، اهل محله و حتی بچه های کوچک فامیل است.
دورهمی خانوادگی و سفر را به شدت دوست دارد.
چای و قهوه از ملزومات زندگی اش محسوب میشوند.
گاهی مرا مادر خطاب میکند.
هر وقت نتواند بازی های استقلال را تماشاکند، بامن یا خواهر، برادرانم تماس میگیرد و نتیجه را میپرسد.
گاهی او را جنتلمن خطاب میکنم.
دوست دارد به طُرُق مختلف خانواده اش را خوشحال کند.
دعاهای بعد از نماز را از او یاد گرفتم.
نابرده رنج گنج میسر نمیشود را اولین بار او به من گفت.
الا یا ایها الساقی را اولین بار از زبان او شنیدم.
پدر دو کلاس بیشتر سواد ندارد.
اما مرد بودن، مردانگی، پدرانگی به سواد نیست. به جیب پُر پول هم نیست. به عشق پدرانه است. عشق به خانواده، به همسر، فرزند، مادر، پدر، خواهر، برادر، دوست، آشنا...
بعضی از پدر ها، پدر خوبی هستند اما مرد خوبی نیستند، بعضی از پدر ها همسر خوبی هستند اما پدر خوبی نیستند، بعضی از پدر ها فقط به فرزندان خودشان فکر میکنند، بعضی از پدرها همه را فرزند خود میبینند. بعضی از پدرها فقط اسماً پدر هستند، اسماً همسر هستند، رسماً هیچ یک نیستند. بعضی از پدرها، هم پدر هستند هم مادر...
ثریا، دوران مدرسه به من گفت : زهرا هیچ مردی در دنیا پیدا نمیشود که ما را اندازه پدرمان دوست بدارد.
ثریا بعد از یک ازدواج عاشقانه و زندگی خوبی که به لطف خدای بزرگ دارد باز هم به من گفت : زهرا هیچ مردی در دنیا پیدا نمیشود که اندازه ی پدرمان دوستمان بدارد.
هنوزم گاهی سر به شانه اش میگذارم.
هنوز گاهی برایم لقمه میگیرد.
به جای من ظرف ها را می شوید.
با حساسیت تمام فوتبال را نگاه میکنیم. او حرص میخورد من به آرامش دعوت میکنم.
هنوز ماکارونی دستپخت من را دوست ندارد.
هنوز دستپخت مادر را به همه ی ما ترجیح میدهد.
هنوز به خودش میبالد.
اعتماد به نفس دارد.
دیابت چشمانش را روز به روز ضعیف تر میکند.
سالهاست چای را تلخ مینوشد.
دوغ را همیشه به نوشابه ترجیح میدهد.
هنوز به خوبی از وسایلش مراقبت میکند.
هنوز برای او بزرگ نشدم و هیچ وقت نخواهم شد.
به وقت باریدن باران، نمیخوابد و ما را فرا میخواند که به تماشای باران بنشینیم.
هنوز هر پاییز و زمستان، کاپشن اهدایی پدر را به تن میکنم.
هنوز دستانم خالیست و هیچ وقت نتوانستم محبت هایش را جبران کنم.
هر روز خدا را شاکرم بخاطر این نعمت بزرگ و بی مانند...
هنوز پدر را دوست دارم، هر چه پیرتر میشوم، عاشق تر
پدر هنوز یادش هست که پرتقال را دوست دارم.
پدر برای من یک مرد، یک تکیه گاه، یک اسطوره است.
پدر نارنجی دوست دارد
من پرتقال را ?