باز میپرسد:«راه خانه یادت می ماند؟»
انگار زنی در قصه های پریان
برابر خطر های جهان از دخترش محافظت می کند
ایستادم و به یادش آوردم:«بله»
و آنگاه پابه جنگل گذاشتم، گرفتار رویای حقیقت بیم مادرم.
قول می دهم ردی به جای بگذارم از سرنخ هایی که در تاریکی شود راهی، برای او، برای من یا برای هرکه که بر پی آید
تکه نان ها می درخشند، ما تنها نیستیم
ربکا اسمیت
کتاب تیمارستان متروکه