
همیشه بین رمان هایی که می خونیم با بعضی از کاراکتر ها بهتر ارتباط می گیریم .آره منم در سنین گذر از نوجوانی به جوانی، شخصیت" له وین "در "آناکارنینای تولستوی "بدجور به دل و جانم نشست.
راستش تضاد های قشنگی داشت. هم دنبال معنا و فلسفه ی زندگی بود و هم با سرمایه ای که داشت ماشین آلات کشاورزی از آلمان وارد می کرد و برای توسعه ی کشاورزی مهندسی معکوس می کرد.
همه ی اینا رو ول کن چیزی که نفسم رو بند می آورد وقت درو گندم بود،با اینکه صاحب املاک و اشرافزاده بود اما شونه به شونه با کارگرا گندم درو می کرد .
این برام خیییلی خییییلی الهام بخش بود .
همیشه دوست داشتم یه آدم پولدار بشم و کارگر خونه داشته باشم و خودم پا به پاش کار کنم .