اسم پسربچه ی دو سه ساله ای که در تاریکیِ وسط حسینیه بازی می کرد سامیا بود. چند نفری که از چهره و سن و سالشان برمی آمد مادر، خاله، مادربزرگ و دخترخاله سامیا باشند، پیوسته صدایش می کردند. او عین خیالش نبود ولی حداقل تو را به خودت آورد.
نباید خیلی طول کشیده باشد، چون مداح هنوز دارد هرمِ گرمای سوزانِ کربلا را توی صورتِ شنوندگان می زند و طوری که انگار می خواهد در معامله کلاه سرش نرود حواسش جمعِ میزانِ اشکِ دریافتی در ازای درکِ تشنگی ای است که القا کرده. کلافه می شوی. به یاد شش سال پیش می افتی که از مجلس عزاداری دانشگاه تهران زدی بیرون. آن موقع انتظار داشتی که برای قشر تحصیل کرده و به اصطلاح فرهیخته ی جامعه چهار کلمه حرف درست بزنند، چیزی که از آن، حسین را، رسالتش را، کاری که کرده را، بهتر بشناسی و این شناخت در تو منجر به تغییر و حرکت شود. اما دریغ از یک کلمه! امشب از یک مجلس عمومی تر همان انتظار را داشتی. به نظرت انتظار بیجایی نبود، چون روی گذر زمان هم حساب کرده بودی. سالی یک قدم هم جلو رفته بودیم، پیشرفتی احساس می شد.
امیدت که ناامید می شود به یاد بحث های داغ محترمانه و گاه غیر محترمانه در باب عزاداری، هیئت، تکیه، دسته، سینه زنی و نذری دادن می افتی که با شروع ماه محرم پا به فضای مجازی و حقیقی جامعه می گذارند:
ضایع کردن حق مردم است، چرا راه را می بندند؟
این کارها اتلاف وقت است، چه فایده ای دارد؟
چه کارهای خیری که با این پول ها می شود انجام داد!
سپورهای شهرداری چه گناهی کرده اند؟
دکان کاسبی خوبی برای مداحان و سخنرانان است.
دنیا کجاست و ما کجا؟ تا کی قرار است نگاهمان به گذشته باشد...
برخی هم حدیث "یک ساعت تفکر از هفتاد سال عبادت برتر است" را به "یک ساعت مطالعه از این عزاداری ها بهتر است" تعمیم داده و تا محرمِ بعدی که همین جملات را با غلظت بیشتری تکرار می کنند نه چشمانشان درگیر خواندن یکی دو پاراگراف می شود و نه ذهنشان برای تجزیه و تحلیل به زحمت می افتد.
پاسخ نقدهای وارد و غیر وارد بالا را متخصصان و روشن فکرهای واقعی بارها داده اند که یافتنش به قول خارجی ها مثل یک تکه کیک است، البته برای کسی که به دنبال حقیقت باشد، نه سوژه ای برای گفتن و خندیدن با دوستان، و تایید کردن و تایید شدن در جمعِ همکاران. خودت را به زور از این افکار بیرون می کشی. چه می گویی؟ مشکل کجاست؟
مروری بر شور و شعور و شعار حسینی می کنی و برای صدمین بار به این نتیجه می رسی که مانایی این عزاداری ها قرار است به مانایی مکتب انسان سازی حسین کمک کند، قرار است ما را از امام زمان سال 61 هجری به امام زمان اکنون برساند. این مراسم قرار بوده است فرمی باشد برای انتقال محتوا در طول تاریخ، عرض جغرافیا و عمق قلب ها.
محتوایی که دکتر شریعتی در کتاب "حسین وارث آدم" اینگونه بیان کرده است:
"او تنها است، اما انسانی تنها نیز در این مکتب مسئول است. در این مکتب انسان تنها نیز در برابر قدرت مطلق، و تعیین کننده ی سرنوشت ها مسئول است، زیرا «مسئولیت از آگاهی و ایمان پدید می آید نه از قدرت و امکان»! و هرکس بیشتر آگاه است، بیشتر مسئول است، و از حسین آگاه تر کیست؟ ... باید بجنگد، اما نمی تواند! شگفتا! «بایستن» و «نتوانستن»! «نتوانستن» نیز او را از این «بایستن» معاف نمی کند، چه، این مسئولیت بر دوش آگاهی انسانی اوست، زاده ی «حسین بودن» او است، نه «توانا بودن»ش، و او در تنهایی و عجز، بی سلاح و همراه نیز «حسین» است!"
محتوا که حرف ندارد، اما چه بلایی سر فرم آمده است؟
دختر ده دوازده ساله ای حلوا تعارفت می کند. تشکر می کنی و متوجه می شوی مداح، بلندگو را به سخنران سپرده. چند جمله از آن را می شنوی و دوباره کوچ می کنی سمت افکار خودت.
راه کار بی شک حذف فرم نیست، اصلاح آن است. آن را تا شانِ محتوا بالا بردن است طوری که بتواند حق محتوا را ادا کند. و این وظیفه را از سرِ خود باز کردن و به مداح، سخنران، شاعر و تعزیه خوان سپردن راحت ترین و غلط ترین کار ممکن است و با همین پیامِ عاشورا (نتوانستن و بایستن) منافات دارد.
پس چه باید کرد؟
مگر نه اینکه قرار بوده است فرمی درست، محتوایی والا را منتقل کند تا از تو انسانی آگاه تر و در نتیجه مسئول تر بسازد؟ حال که به دلایل مختلف این روند مختل شده، چرا از آخر به اول نروی؟ چرا از خودت شروع نکنی؟ چرا مطالعه نکنی، فهمت را بالاتر نبری، آگاه تر نشوی، دیگران را آگاه تر نکنی و کم کم جریانِ درستی به راه نیندازی تا آهسته آهسته مطالبه ی عمومی را تغییر داده و فرم را اصلاح کند؟
خودسازی بهترین و مطمئن ترین نقطه ی شروع است. باید فعل توانستن را در همه ی سطوح زندگیت صرف کنی، از ایستادگی در مقابل ظلم های بزرگ جهانی گرفته تا کوچک ترین وسوسه های زندگی روزمره ات. شاید مفهوم «کُلّ یومٍ عاشورا و کُلّ ارضٍ کربلا» هم همین باشد: در هر زمان و مکانی در حال انتخاب بین "حسینی بودن" یا "یزیدی بودن"، در حال ساختن خود بودن.
اگر عاشوراها می آیند و می روند و عادات غلطت همچنان پابرجاست، اگر نمی توانی با خانواده ات رفتار بهتری داشته باشی، سیگار و قلیان را کنار بگذاری، به حسادت اجازه جولان ندهی، خساستت را کم کنی، کینه ای را از دلت بیرون کنی و یا حتی برای رسیدن به هدفت صبح ها کمی زودتر از خواب بیدار شوی و در یک جمله اگر آنقدر ضعیفی که توان تغییر کوچکی در خودت را نداری، یقین کن به درد تغییرهای بزرگ جهانی نمی خوری. امام زمان به آدم های ضعیف احتیاجی ندارد. بعید است امام حسین هم علاقه ای به آنها داشته باشد.
همزمان با درونت، همهمه ای در حسینیه برپا می شود. گویی مراسم تمام شده و همه در حال رفتن اند. تصمیم جدیدی گرفته و نفس عمیقی می کشی. آن گاه با لبخندی حاصل از رضایت برخاسته و اولین گام را برمی داری.