عشق از آن دست موضوعاتی است که در عین تکراری بودن همیشه ناب ناب است و این قدر زوایای متفاوت برای نگاه به آن وجود دارد که قصه گوها، نویسنده ها و فیلم سازان سالیان سال است که از آن گفته و نوشته و یا آن را به تصویر کشیده اند، اما نه جذابیتش ذره ای رنگ باخته و نه هنوز حق مطلب آن گونه که شایسه است ادا شده. و این راه تا ابد باز است....
ابعاد گسترده عشق، خود این امکان را به هنرمند می دهد که به مدد خلاقیتش، این مقوله را هر بار با ظاهری متفاوت و زیبا عرضه و مخاطب را غرق لذت کند. دو فیلم عالی "سرخپوست" و "شبی که ماه کامل شد" نیز فارغ از فضای بسیار متفاوتشان حول همین محور می چرخند.
نرگس آبیار که پیش از این، توانمندی اش را در ساختن اصیل ترین عاشقانه ها ثابت کرده، این بار، عشق را به میدان مبارزه فرستاده است. و متاسفانه عشق شخصیت داستان آن قدر عمیق و والا نیست که بتواند از پس حریف قلدری چون جهل و نادانی بربیاید. بی تردید همه ما در زندگی کشمکش های درونی را تجربه کرده ایم. لحظه هایی که تشخیص راه از بیراهه کمرمان را خم کرده است. اما قضیه همیشه به درست یا غلط بودن یک تصمیم ختم نمی شود، گاه پرداختِ بهای گزافِ آن تصمیم اشتباه، از عهده خودمان به تنهایی برنمی آید و دامن زندگی دیگران را نیز می گیرد. حال خدا نکند که _مانند این فیلم_ جبران ناپذیر هم باشد... . علم به مستند بودن موضوع فیلم، علی رغم تاثیرگذاری، تأثربیشتری را نیز با آن همراه کرده است.
در سرخپوست اما نیما جاویدی به تقابل عشق و وظیفه _نه عدالت_ پرداخته و این بار عشقِ سرهنگ نعمت جاهد به مددکار زندان آن قدر قوی هست که فتیله مقام و موقعیت را پایین بکشد و پیروز میدان شود. از اشاره کارگردان به مظلومیت همیشگی رعیت در برابر ارباب که بگذریم، گذشتن از وسوسه ای نه چندان کوچک (مقام و قدرت) به خاطر عشقی متعالی تر، آن هم درست سر بزنگاه و در آخرین لحظه، شاید حائز اهمیت ترین نکته این فیلم باشد.
در هر دو فیلم، عشق به خوبی از عهده نقش اول برآمده و اگر امکان دریافت جایزه را داشت بدون کوچک ترین اختلاف نظری سیمرغ بلورین بهترین نقش اول را از آن خود می کرد.