🌱 HAYAT
🌱 HAYAT
خواندن ۸ دقیقه·۷ ماه پیش

دختر

دیشب کنارم نشست و سر صحبت را باز کرد. سه سالی از من کوچک‌تر است و تازه به دانشگاه می‌رود. شاید این جزو معدود برخوردهایی بود که داشتیم و من بعدش حالم گرفته نبود.

گفت: "خواستگاری داشتی که با کارکردنت مخالف باشد؟"

می‌دانستم خواستگار دارد و شنیدن این جمله به خصوص از پسرهای شهر ما دور از ذهن نیست، اما نمی‌دانستم در جریان خواستگاری که مادرش برایم معرفی کرده بود نیست.

گفتم: "پدرم قبل از راه دادن خواستگار خودش با او یک جلسه صحبت می‌کند و از شرایط شغلی و تحصیلی من می‌گوید و بعد از آن‌ها می‌خواهد که اگر فکر می‌کنند می‌توانند با شرایط من کنار بیایند ادامه دهند، با این حال خواستگاری داشتم که به جلسه گفت‌گو با من هم رسید و مجدد از من پرسید "می‌خواهید بعد از پایان دوران تحصیل سرکار بروید؟" "

گفت: "خوب تو چی گفتی؟"

گفتم: "من هم کمی نگاهش کردم و بعد گفتم دولت برای تحصیل من هزینه کرده و من در گران‌ترین رشته به صورت رایگان تحصیل کردم که بعد خدمت کنم، اگر قرار باشد بعد از تحصیلم خانه نشین شوم یا به قول شما سمت کارهای خیاطی یا گلدوزی و از این دست کارهای زنانه بروم که مدیون مردم جامعه می‌شوم. بعد هم حضور من در جامعه لازم است، اگر من و امثال من در این رشته درس نخوانیم، بر گردن همه زنان واجب کفایی است تا عده‌ای به سمت تحصیل در این رشته بروند. جدای از همه اینها بیمار نبودم که این حجم فشار و استرس را تحمل کنم و بعد در خانه بنشینم"

هرچند این را هم به او گفتم که اگر می‌خواهد ازدواج کند، در درجه اول لازم است تا برای خودش اهداف و آینده‌ی شغلیش را مشخص کند و بعد برای خواستگارش ارائه کند تا اگر اهدافشان بهم نمی‌خورد بتواند او را رد کند، وگرنه صرف من دوست دارم کار کنم برای رشته‌ای که محدوده‌ی شغلیش وسیع است و مشخص نیست، اول از همه می‌تواند برای خودش اسباب ناراحتی فراهم کند. مثل همه موضوعات دیگر که لازم است وضعیت فرد اول برای خودش و بعد برای فرد مقابلش واضح و مشخص باشد.

با این حال جنس صحبت‌هایش را درک می‌کردم. صحبت‌هایی که دغدغه این روزهای خیلی از دختران است. دخترانی که بین تعریف جامعه سنتی و جامعه مدرن مانده‌اند و نمی‌دانند اطلب العلم فریضه است یا بهشت زیر پای مادران است؟

مثل خودم که در سال گذشته بحران جنسیت را گذراندم و نمی‌دانستم چه هدف و چه کاری درست است. حتی متن‌هایی که در ویرگول منتشر کردم با مورد قضاوت قرارگرفتن توسط بعضی، سبب شد تا بدتر از جنس مخالف خشمگین شوم و احساس درک نشدن و مجبور به سکوت کردن پیدا کنم و حال پشیمانم به خاطر پاک کردن متن و به تبع آن پاک شدن کامنت فایی خانم و حسرت اینکه چرا از آن عکسی ندارم.

حال ما در جامعه ای زندگی می‌کنیم که آمیزه ای از نگاه سنتی و مدرن است و هیچ کدام به طور مستقل نتوانسته اند پاسخ گوی سؤالها، ابهام ها و نیازهای زنان باشند. جامعه سنتی با محدود کردن زن به خانه و خانواده در را به روی رشد اجتماعی خانواده و رشد عاطفی جامعه می‌بندد. جامعه مدرن نیز با حبس کردن زن در قفس به ظاهر زیبای فعالیت اجتماعی نیاز ذاتی فرد، خانواده و جامعه را به نقش مادری انکار می‌کند. در نتیجه زنان در سرگردانی میان شوق به فعالیت اجتماعی و مسئولیت های خانوادگی و نیاز به مادری در تکاپو هستند؛ یک بام و دو هوایی که ایجاد تعادل در آن به سادگی میسر نمی‌شود.

سرکار علیه
نه می‌توانستم یک فمینیست باشم و نه می‌توانستم قبول کنم تمام آنچه هدف از بودنم است خانه نشینی بریده از جامعه باشد. نه می‌توانستم بپذیرم که خودم را یک دختر مستقل و هدفمند برای آینده کاری بشناسم و نه می‌توانستم آینده را فقط در گردش بی پایان غذا درست کردن و خرید کردن و بچه خواباندن و دوباره غذا درست کردن و خرید کردن و بچه خواباندن ببینم. ما به دنیا آمده بودیم که چه کنیم؟ بنشینیم همه کارها را دیگران انجام دهند؟ یا اصرار داشته باشیم با تمام قوا و بدون نفس گیری تمام کارها را خودمان انجام دهیم؟ ما که بودیم؟ کنشگران جامعه سنتی؟ یا کنشگران جامعه مدرن؟ کدامش هستیم که تمام ماست؟ تمام ما با تمام مسئولیتها ،آرمانها، اهداف، آرزوها،توانایی ها، دغدغه ها و علاقه ها

سرکار علیه

در این مدت کتاب‌ و متن‌هایی از زن و دختر به خصوص برای حضور اجتماعی خواندم تا از این سردر‌گمی خلاص شوم. درنهایت یک جمله پدرم من را از این سرگردانی خلاص کرد.
وقتی در جریان همین خواستگاری مذکور، مادر خواستگارم از من پرسید اولویتم در زندگی چیست؟ وقتی برای پدرم نقل کردم، گفت: "اگر دوباره این سوال را کسی ازت کرد بگو من قرار است زندگی کنم. زندگی یک مجموعه است که درس دارد، خانواده و ازدواج دارد، فعالیت اجتماعی دارد، تفریح دارد. زندگی شامل همه این‌ها می‌شود قرار نیست یکی برای دیگری فدا شود."

ولی جدای بحث حضور زن در اجتماع، چرا دختر امروزی تمایل زیادی برای کار کردن بیرون از خانه دارد؟ اینکه هدفش از حضورش در جامعه چیست؟ اصلا ارزش حضورش را می‌داند یا صرفا چون دیده است بقیه از استقلال زنان صحبت می‌کنند رو به این سمت آورده است؟

مثل تمام زنانی که بی هدف سر کار میروند و فعالیت می‌کنند چون فقط شنیده اند که باید کار کنند حتی مهم نیست که آدمی هدفش از کار کردن فقط پول در آوردن است یا کسب موقعیت اجتماعی یا بالارفتن علم یا به دست آوردن یک مهارت یا هر چیز دیگر.
مهم فقط این است که هرکس برای خودش دلیلی داشته باشد تا اگر کسی از او پرسید فعالیت میکنی که چه؟ جواب واضح و روشنی بدهد؛ نه اینکه تازه بنشیند فکر کند برای چه این همه از خواب و خوراک و آرامش و زندگی اش می‌زند و روح و روان خودش و خانواده اش را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

سرکار علیه
واقعاً چرا زنها حاضر می‌شوند اجازه دهند که دیگران آن قدر راحت جذابیت جنسی شان را مهم تر از تمام ابعاد دیگر وجودی شان بپندارند؟ انگار زنها بیشتر به زنانگی ما ظلم میکنند تا مردها

سرکار علیه
کفشش را درست مماس کفش پسر کت و شلوار پوش متوقف کرد. پوشه ای دستش بود که با ماژیک روی آن نوشته شده بود مدارک. پوشه را سمت پسر کت و شلوارپوش گرفت. پسر از لاک پا تا ریشه تازه رنگ شده موهای دختر را با دقت نگاه کرد. صورتش را با فاصله کمی از صورت دختر نگه داشت و دود سیگارش را در صورت دختر فوت کرد "مدارک نمیخواد از فردا بيا".

گر گرفتم. من به جای آن دختر احساس می‌کردم به تمام شخصیت زنانه ام توهین شده است. پسر به اتاقش رفت و دختر در حالی که داشت لبخندش را با دندانهایش جمع می‌کرد که پیدا نشود خوشحال و شاداب رفت. واقعاً رفت. پسر صاف ایستاد و توی صورتش گفت که برای من مهم نیست تو مدرک کامپیوتر داری یا نه. خوشگلی پس بیا و این دختر هم خوشحال شد و رفت. واقعاً احساس نکرد به جای استفاده از قابلیت‌های علمی، ارتباطی و تخصصی اش، دارند از قابلیتهای جنسی اش استقبال می‌کنند؟

سرکار علیه
چند روزی غمگین فروشنده ای بودم که هویت انسانی اش زیر پودر و رنگ و روغن گم شده بود. معتقدم کار کردن یک خانم در فروشگاه (هرچند بهترین کاری نیست که یک زن میتواند انجام دهد) با استفاده از جذابیت های ظاهری نه تنها برای یک زن که برای کل جامعه زنان فاجعه است؛ یعنی اگر این گونه نمایان شدن در جامعه عرف حضور اجتماعی شود، قابلیتهای فکری زنان مانند بنایی که زلزله ای هشت ریشتری به خود دیده زیر خاک مدفون می‌شود.

سرکار علیه

چند روز پیش وقتی همکلاسیم رو به ما گفت که برای برگرداندن نظر یک سری از پسرها برای تاریخ امتحان از دختر بودنمان استفاده کنیم و بعد هم یک سری رفتارهای جنسی از خودشان نشان دادند حالم بهم خورد. حتی وقتی احتمال می‌دهم که در جمع دخترانه باهم شوخی‌ می‌کردند باز هم حالم بهم می‌خورد ...


امروز دانشگاه جشن روز دختر گرفته است. هر سال می‌گیرد. ولی امسال با خودم فکر می‌کردم ای کاش روز دختر صرفا محدود به جشن و کادو دادن و کادو گرفتن نباشد.
ای کاش حداقل به بهانه‌ی این روز کمی پای حرف دختران بنشینند و کمی دغدغه‌های دختران را بشنوند.

ای کاش برای شناخت هویت جنسی و هدف حضور و شان و شخصیتمان کمی مطالعه کنیم تا مبادا ملعبه دست بعضی مردان قرار بگیریم و بشویم عروسکانی که به ما به مثابه‌ی کالایی نگاه کنند که به ارزان‌ترین قیمت ممکن به هرشکل که می‌خواهند می‌توانند از ما سواستفاده کنند.

ای کاش تعریف درستی از جنسیتمان ارائه کنیم.

در جامعه ما زن به سرعت عوض می‌شود. جبر زمان و دست دستگاه - هر دو - او را از آنچه هست دور می‌سازند و همه خصوصیات و ارزشهای قدیمش را از او می‌گیرند تا از او موجودی بسازند که می‌خواهند و می سازند و می‌بینیم که ساخته اند! این است که حادترین سؤالی که برای زن آگاه در این عصر مطرح است این است که چگونه باید بود؟ زیرا می‌داند که بدان گونه که «هست» نمی‌ماند و نمی‌تواند بماند و نمی‌گذارندش که بماند و از سویی ماسک نوی را که می‌خواهند بر چهره قدیمش بزنند، نمی‌خواهد بپذیرد، می‌خواهد خود تصمیم بگیرد، خویشتن جدید ش را خود انتخاب کند. چهره جدیدش را خودآگاهانه و مستقل و اصیل آرایش کند ترسیم نماید. اما نمی‌داند چگونه؟. نمی‌داند این چهره انسانی اش - که نه آن قیافه موروثی است و نه این ماسک بزک کرده تحمیلی و تقلیدی - چه طرحی دارد؟ شبیه کدام چهره است؟
زن (فاطمه، فاطمه است) / علی شریعتی

چقدر علی شریعتی در این پاراگراف حرف دل من را می‌زند.




دختر
یک نفس از عمر بود باقی‌ام / حیف بود گر به سر آرم به غم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید