🌱 HAYAT
🌱 HAYAT
خواندن ۱۰ دقیقه·۱ سال پیش

دوست پسر همه چیز تمام برای ازدواج

یک استاد ژنتیک داشتیم که خیلی شوخ بودند، یک بار وسط کلاس رو کرد به یکی از پسرامون و گفت ازدواج کردی؟(از ما خیلی بزرگترن ایشون)

گفت نه استاد، هرجا میرم خواستگاری بهم دختر نمیدن. تا الان ۵ بار خواستگاری رفتم.

استادمون هم گفت اسکلی دیگه (بنده خدا استادمون زیادی رکن :)) باید بری دختر رو خر کنی بعد دختر رو بندازی به جون باباش. وگرنه این طوری بهت دختر نمیدن که. :)




این ترم یکی از پسرای کلاسمون با دوست دخترش ازدواج کرد و بالاخره طلسم کلاس برای ازدواج نکردن شکست :).

فرایند ازدواج بین بچه های ما یه مقداری پیچیده است. برای دختراش به یک شکل و برای پسراش به شکل دیگه. ولی ازدواج کردن یه دانشجوی پسر تو این سن یک مقداری تعجب برانگیزه.

این طوری در نظر بگیرید که پسرای ما ۲۵ سالگی تازه یک پزشک عمومی هستن که نه سربازی رفتن، نه طرح رفتن، تازه میخوان بشینن برای رزیدنتی بخونن که خودش مجدد ۴،۵ سال طول میکشه. و خب به منم نگاه نکنید که اینجا همش ول می چرخم :()، درسها آنقدری سنگین هست که کسی فرصت کار کردن همزمان با درس خوندن نداشته باشه. اصلا یکی از دلایلی که دانشجوهای پزشکی انقدر مشاور کنکور میشن همینه. هرچند که اونم تو سال های بالاتر به خاطر شیفت های سنگین دیگه نمی تونن انجام بدن.

خلاصه که این پسرا رسما تا ۳۰ سالگی درآمد ندارن و تازه از ۳۰ سالگی شروع به کار میکنن. خب با این وضع یه مقداری ازدواجشون تو این سن تعجب آوره. حالا اگه همسرش هم سن خودش باشه و رشته ای که درس میخونه لیسانس باشه، یعنی دختره زودتر هم وارد بازار کار میشه.

زیادی زدیم تو جاده خاکی داشتم از اون آقا دوماد میگفتم.

به دوستم که باهاش صمیمی تره گفتم چی شد که ازدواج کرد؟

گفت دوسال بود باهم دوست بودن. دختره خیلی کوتاه اومده مثلا گفته حاضره ۵ سال عقد بسته بمونه. :) یا حتی مهریه نخواسته و ...

گفتم تو بودی حاضر بودی با پسری تو این شرایط ازدواج کنی؟

گفت نه

تازه پسره از این مدل عکسا همش میذاشت پروفایلش ?
تازه پسره از این مدل عکسا همش میذاشت پروفایلش ?



آقای محسن عباسی ولدی توی کتاب "نیمه دیگرم" میگن:
انتخاب، بعد از تصمیم یا تصمیم، بعد از انتخاب؟
مقصود ما از انتخاب ، حکمی است که « دل » صادر می کند و تصمیم هم حکم « عقل » است . برخی از انتخابها ، بعد از تفکر و مشاوره و تحقیق و با در نظر گرفتن تمام معیارهای واقع بینانه شکل می گیرد . ما نـام این نوع انتخاب را « انتخاب ، بعد از تصمیم » می گذاریم . در بسیاری از موارد هم ابتدا شخص ، انتخابش را می کند ، بعـد از آن ، برای این که بتواند در مقابل سـؤال وجـدان يا اطرافیان دلیلی بیاورد ، کمی مشاوره کرده و دستی هم به سوی تحقيـق دراز می کند . مـا نـام ایـن را هـم « تصميم ، بعـد از انتخاب » می گذاریم .
اگر پیش از آن که عقـل ، حـكـم خـود را صادر کنـد دل انتخاب خویش را انجام دهد ، دو طرف بـه دلیـل وابستگی ایجاد شده ، تمام مسیر را به گونه ای می پیمایند که به یکدیگر برسند . با تأسف باید گفت هم اکنون بسیاری از خواستگاریها غیررسمی انجام می گیرد ؛ یعنی در دانشگاه ، محله ، پارک یا هر محیط دیگری، دختر و پسر یک دیگر را دیده و آشنا می شوند . بعد هم به بهانه دست یابی به شناخت ، این ارتباط را ادامـه می دهند تا با چشم باز !! یکدیگر را برای زندگی انتخاب کنند ؛ البته بنده طرف خوش بینانه این قصه را گفتم . فرض ایـن کـه این دو به نیت رفاقت بـا هـم ارتباط برقرار کرده و بعد از وابستگی به هم ، تصمیم به ازدواج می گیرند را رها می کنم .
کسانی که طرف سخن من هستند، می گویند لازمه یک ازدواج موفق، شناخت دو طرف از هـم دیگـر و لازمـه ایـن شناخت ، ارتباط است. مشکل اصلی این افراد آن است که واقعی فکر نمی کنند؛ اما بنای ما این است که در این باره واقعی فکر کنیم. در ارتباطی که ما درباره آن سخن می گوییم، دو طرف وجود دارد؛ یکی دختر و دیگری پسر، هر دو جوان و در اوج احساسات هستند؛ به ویژه طرف دختر. هر دو گرایش به مخالف دارند و این هم یک امر طبیعی است. در ضمن، هر دو دارای غریزه جنسی هم هستند که خود، عاملی بـرای تشدید احساسات است. وقتی این دو، بـا هـم ارتباط برقرار می کنند، قبل از این که « شناخت » حاصل شود، پای عنصـری به نام « عشق و محبت »؛ آن هم با پایه ای کاملاً احساسی به فضای این رابطه باز می شود.
اگر کسی دخترها را بشناسد و روحیات پسرها هم برای او قابل درک باشـد و بداند که مقطـع جـوانی ، چه دوره ای از زندگی میباشد ، نمی تواند نکته ای را که گفتم انکار کند . حـالا که احساس عاشقانه بـه میـان آمـد ، اولین چیزی که ضـربه می بیند، عقل است. 《حبك للشىء يعمى و يصـم》 علاقه افراطی به چیزی، چشم تو را کور می کند و گوشت را از کار می اندازد. وقتی عقل از کار افتاد، دیگر شناخت حاصـل نمی شود. وقتی چشم از کار افتاد، نسبتها بـه هـم می ریزد؛ یعنی عیبها کوچک می شود؛ به حدی که دیده نمی شـود یـا قابل توجه نیست و خوبیها هم بزرگ می شود؛ به حدی که طرف مقابل را یگانه عالم میبیند. کسی که وابسته شده و حالا می خواهد تصمیم بگیرد، معیارهای خود را فراموش می کند و معیارهای جدیدی را برای خود انتخاب می کند که منطبـق بـر همین کسی باشد که به او وابسته شده است. در اصـل، دیگر گزینش معیاری نخواهد بود؛ بلکه معیارها، ویژگیهای همان کسی است که انتخاب شده است.
دختری پیش از وابستگی به طرف مقابل خود می گفت من از هر پسری که اهل دود و دم باشد، متنفرم. حـالا به کسی وابسته شده که سیگاری است. وقتی که این معيـار را به او یادآوری می کنی، می گوید بسیاری از دانشمندان هم، سیگاری بودند. یکی دیگر از همین ها می گفت همسـر مـن پـیش از ازدواج نباید با هیچ پسری ارتباط داشته باشد. حالا به کسی وابسته شده که پیش از او با پسران دیگری ارتباط داشـته است، می گوید زمانه عوض شده و دیگر نباید به تعصبات قدیمی و سنتی پایبند بود!
بسیاری از این افراد وقتی ازدواج می کنند، از داغی محبت و عشقی که میان آنها است به شدت کاسته می شـود؛ یعنی از ازدواج، مانعی که بر سر راه شناخت وجود داشت از بین می رود؛ به همین دلیل هم دو طرف شروع به شناختن یکدیگر می کنند. این جا است که زندگی وارد یک مرحله خطرناک می شود؛ البته امیدوارم اگر کسی ازدواجش این گونه سر گرفته، به این نتیجه نرسد که اشتباه کرده است. در این نوع ازدواجها اگر خدای ناکرده این اتفاق بیفتد، خیلی زود اتفاق ناخوشایند دیگری رخ می دهد. وقتی دو طرف بـه ایـن نتیجه رسیدند که به درد هم نمی خورند، آرام آرام و گاهی هم خیلی سریع محبتشان نسبت به هم کم رنگ می شود. حالا زن و شوهری که پیش از ازدواج به رابطهای عاشقانه عادت کرده بودند، باید زندگی سرد و کم محبتی را با هـم طی کنند که خیلی آزار دهنده است.
هم حالا اگر فرض کنیم که این رابطه ها موجب شناخت شود ؛ یعنی هر دو طرف ، آن گونه که باید ، یکدیگر را بشناسند، بـاز هم نمی توان چنین رابطه ای را پذیرفت. شناخت، ضمانت اجرایی هم می خواهد. بنا است خوبی ها و بدی هـای طـرف مقابل را ببینیم، بعـد تصمیم بگیریم. تجربه می گوید ایـن ارتباطها عقل ربا و احساس زا است و اصـلا اجـازه نمی دهد انسان به خوبیها و بدیهای طرف مقابل؛ آن گونه که هست بیاندیشد. خیلی از دختران و پسران، وقتی به جنس مخالفشان وابسته می شوند، نمی توانند درباره کسی غیر از او فکر کنند خوبیها را می بیننـد، بـدی هـایش را هم می بینند؛ اما ا وابستگی، اجازه نمی دهد تصمیمی را که باید، بگیرند.

به این تیکه کتاب توجه کنید:
چقدر باید بشنویم دختر یا پسری می گویـد مـن مـی دانـم طرف مقابل، به دردم نمی خورد، مـی دانـم روحیـانـم بـا او هم خوانی ندارد؛ اما چه کنم که به او وابسته ام و اصـلاً نمی توانم به کسی غیر از او فکر کنم ؟!

یکی از همکلاسی هام تقریبا ترمهای اول با یه آقا پسری رل زده بود. هم دیگه رو از توی گروه کتابخوانی پیدا کرده بودن. :)

یادمه همش به شوخی بهش میگفتم: فلانی پس کی قراره بیاد خواستگاریت؟

اونم می‌گفت هنوز سنم کمه برای ازدواج.

یه بار که جمع خودمونی تر شد، یه حرفهایی زد که خیلی برام تازگی داشت. می گفت همش توی عذابم. من از پسره سرترم. میگفت بهش میگم تو میتونی تا ۵ سال دیگه سطح خودت رو بیاری تا اینجا؟ اونم میگه آره و از این حرفها.

ولی یه حرفش شد آویزه گوش من.

گفت پسری که همه چیز تمومه باشه، پا میشه میاد خواستگاریت. پسری که رابطه دوستی رو انتخاب میکنه، یه گیری تو زندگیش هست.

آخرم این ترم شنیدم باهم کات کردن. :)


دختر خانم ها باید بدانند یکی از نشانه های صداقت و پاکی پسر، این است که قبول کند از همان ابتدا به صورت رسمی به خواستگاری شما بیاید. یکی از محکهای زندگی مشترک در پسرها هم، نوع رابطه ای است که همسرشان قبل از ازدواج پذیرفته است. اگر دختر به راحتی پذیرفته باشد که با او مدتی را در ارتباط باشد، به صورت روانی، حالتی از شک برای پسر ایجاد می شود و معمولاً پیش خود می گوید: « چرا همسرم درزمانی که دختر بود، به این راحتی قبول کرد تا با مـن ارتبـاط داشته باشد؟ نکند بعد از ازدواج هم چنین کاری کند؟ نکنـد پسر دیگری ... ؟ » متأسفانه خیلی از آقایانی که پیش از ازدواج با همسرشان ارتباط دوستی داشته اند، بعـد ازدواج دچـار ایـن حالت شده و می گویند ما نمی توانیم به همسرمان اعتماد کنیم. برخی هم قبل از آن که پایشان را از خانه بیرون بگذارند، گوشی تلفـن را در کمد گذاشته، درش را قفـل می کنند و کلیدش را با خودشان می برند. می پرسی چرا؟ می گوید: « ایـن زن، همان دختری است که قبل از ازدواج، به راحتی دعوتم را پذیرفت و با من به گفت و گو نشست. حالا هـم کـه زن مـن شده، نمی توانم اطمینان کنم که دعوت فرد دیگری را نپذیرد » . این مسئله، مشکل دیگر این انتخاب هـا اسـت کـه زنـدگی مشترک را تلخ می کند.

مثلا تو فیلم ملی و راه های نرفته همین رو نشون میداد .




از این مثال‌ها فقط از همکلاسی هام بخوام بزنم متن طولانی و خسته کننده میشه. ولی یه چیزی تو این دوستی ها تو همشون مشترک بود. اونم "تصمیم بعد از انتخاب" بود.

نمی دونم شاید به قول دوستام من خیلی سخت میگیرم و شرایط ازدواج تو این دوره زمونه این شکلی شده. ولی فقط یه چیزی رو میدونم و اون اینه که زندگی خیلی کوتاه تر از اونیه که بخوام همه احتمال ها رو تجربه کنم. پس سعی میکنم محتاطانه تر قدم بردارم.



ولی یک سوال خیلی ذهنم رو درگیر کرده، چی میشه که در جامعه ازدواج بد معرفی میشه ولی دوستی حتی برای سنین پایین هم خوبه؟

چرا اگه کسی با کسی که این نقص ها رو داره بعد از دوستی ازدواج کنه خوبه، ولی اگه همین پسر یا دختر در این سن و با همین شرایط به صورت سنتی ازدواج کنه بد میشه؟


پ.ن: چرا موقع امتحانا آنقدر حرف برای نوشتن و سوال برای پرسیدن میاد توی ذهن آدم؟!

ازدواجرابطه دوستینوشتنرل زدنکتاب
یک نفس از عمر بود باقی‌ام / حیف بود گر به سر آرم به غم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید