همونجور که داشت با دهن باز شده با بی ظرافتی مژه های بد کاشته شده ی پر پشتشو بالا میزد و پشت هم پلک میزد و نگاه عاقل اندر سفیه به ما مینداخت، که مثلا با خودش فکر کرده بود چقدر زرنگه و ما ذاتشو نشناختیم، همون لحظه تو دلم گفتم، دیگه جنسیتشم حتی اهمیتی نداره، فقط در حیرتم که یه منسوب به انسان چقدر میتونه وقیح و پست باشه که فکر کنه بقیه نمیفهمن از چه روش هایی خیانت کرده در حالیکه آگاه بودیم داره ارتباطامونو خراب میکنه و همه رو به جون هم میندازه و چشم هامون از حیرت باز و دهانمون از تعجب سنگ بر دندان بسته بود که چطور یه آدم میتونه تا این حد خودمحور باشه که جمعی رو برا منافع خودش در خدمت بگیره، لهشون کنه و بعدا بگه میخواستید کمکم نکنید، مگه زورتون کردم، این داستان خیلی از ماهاست، امروز دو تا فیلم در مورد کنترلگری دیدم و در هر دو حد ترس و ضعف کنترلگر کاملا مشهود بود، این افراد دیالوگهای یکسانی دارند، عدن و مادر قلابی، حتما ببینید ...