زهرا پورسلیمان امیری·۶ روز پیشبغضامروز صبح که از خواب بیدار شدم، بخاطر بی خوابی ناشی از اضطراب ممتد روزهای قبل تمام بدنم میلرزیدبه خودم گفتم، عاطفه، امروز باید بر همه تنشها…
زهرا پورسلیمان امیری·۷ ماه پیشبه نیمه گمشده احتمالی اممیدانم سالهاست همدیگر را ندیده ایم، شاید اصلا تا حالا همدیگر را ندیده باشیم، نمیدانم اگر روزی تو را ببینم چه حسی به تو خواهم داشت، یا تو چه…
زهرا پورسلیمان امیری·۷ ماه پیشدلتنگیآن دوری خودخواسته تحمیلی بخاطر جبر و اوضاع زمانه بودمیخواستم آزاد باشمرها باشمخودم باشماما نمیشدمیجنگیدمبا خواسته هایم در خودمو چهل سالگی ا…
زهرا پورسلیمان امیری·۷ ماه پیششبمن از خورشید بیزارمشبیه جغد تاریکیشبیه بالهای تیره خفاششبیه استعاره های مخفی زیر هر بیت یه شعر ترمن از خورشید بیزارمکه میتابد به جان یک زمی…
زهرا پورسلیمان امیری·۸ ماه پیشسوگگویی گوری در من کنده اند برای مرگ زنانگی هایمو آنرا خالی رها کرده اندخاکها از دیوار های گور میریزند و خالی اش درد میکند مرثیه ای برای آرزوه…
زهرا پورسلیمان امیری·۸ ماه پیشاو (از سری بی تاریخ)...ازم پرسیددرست فکر میکنم؟ مستقل بودن یعنی اینکه یه کار خوب و درآمد مناسب داشته باشم؟!گفتم نهگفت پس چیهگفتم برا مستقل بودن اول باید تعریف درس…
زهرا پورسلیمان امیری·۹ ماه پیشآینهبهم گفتتو آینه نگاه کننگاه کردمیکی در آینه بود که لبخندی دائمی بر لب داشتنسبتا چهره خوبی داشتچشمهایش هنوز کمی میخندیداما خیره بودسکوتی دائم…
زهرا پورسلیمان امیری·۹ ماه پیشمن نیز بگذرمهر سالی که از عمرم میگذرد ابتدا نگاهی به پشت سرم اندازم تا ببینم چه راهی را تا امروز آمده ام، سپس به دور و برم نگاه میکنم تا ببینم چه کسانی…
زهرا پورسلیمان امیری·۹ ماه پیشمنهیچ کس حال مرا درک نکردلحظه ای که من من را بردنددر همان دم همه آنجا بودنددر دمی جان و تنم را بردندمن بیهوش و دو چشمی گریانخواهری که نفسش بن…
زهرا پورسلیمان امیری·۹ ماه پیشتنهاییدر تمام بدنم دردی هستسرد و مزمن به درازای تمام تاریخگویی این زندگی آخرم استخستگی در بدنم شیون و بیداد کندحس من حس زنی نیست که فرصت داردکه د…