گویی گوری در من کنده اند برای مرگ زنانگی هایم
و آنرا خالی رها کرده اند
خاکها از دیوار های گور میریزند و خالی اش درد میکند
مرثیه ای برای آرزوهایم بر پیشانی ام نوشتند و مرگ عشق را جشن گرفتند، مرگ مادری را در گور مادری که هنوز زنده است به تماشا نشسته اند
و این خالی چقدر سنگین است و حملش چقدر دشوار
گویا کالبد تمام رویاهایم فرو میریزد و این ریزش درد میکند ...