خطاب به کسانی که همیشه نگاه کردن به زندگی ملال آور دیگران و ماندن شان در همان وضعیت برایشان تعجب آور است باید بگویم که ملال بخشی از زندگی برخی است. مثل یکی از اعضای بدنشان که اتفاقا درست هم کار نمیکند اما آنها به فکر درمانش نیستند، چرا که درد و رنج پدیده ای است که انسان قابلیت خو گرفتن به آن را دارد؛ شاید برایتان عجیب باشد اما هر یک از ما نوعی ازین رنجهای کشنده ی همواره همراه را تجربه کرده ایم. روانشناسان این وضعیت را رنج طلبی ناشی از تربیت ما در کودکی در خانه میدانند و
نتیجه بارهایی که زندگی در خانواده چه بصورت ژنتیک و چه بصورت اکتسابی بر دوشمان می نهد، که البته با این تفسیر بسیاری از این رنج ها ناخواسته و اجباری است. راهکار روانشناسان کار بر روی خویشتن خویش جهت پذیرش و خوگرفتن با این جبر در کنار تلاش برای زندگی بهتر با پشتکار بسیار و بی توجهی به آنچه پذیرفته ایم است! توقع این حجم از انرژی روحی برای فردی که به رنج خو گرفته ظلمی بدیهی است؛ جامعه شناسان نیز در مقیاسی کلان تر فرهنگ زمینه هر جامعه را بنیان تاریخی شکل دهنده رنج های طولانی و موروثی نسل ها میدانند.
اما درد و رنج واقعا چیست، آنچه زندگی را ملال آور میکند، و یا شاید بی حسی و بی تفاوتی ناشی از پذیرش رنج است که ملال آور است. به هر روی این ملال همچون یک روتین بر زندگی برخی سایه افکنده و خاصیت روتین هم این است که به طرز بیمارگونه ای معتاد و نیازمند آنیم و ترکش موجب مرض است، زیرا ترک و تغییر، حرکتی میخواهد که از تنبل های جان دوست بعید است و یک دیوانه جان سخت میطلبد، چون تغییر روتین ریسکی به بزرگی تغییر سبک زندگی یا حتی از دست دادن زندگی در وضع موجود جهت پایه افکنی زندگی ای نو را به همراه دارد. به شخصه چند وقتی است احساس میکنم دارم دوباره زندگی میکنم، نه به این مضمون که زندگی ام ملال آور باشد یا وقت اضافه ای برای تکرار مکررات دارم، بلکه ملال را در هم شکسته و شانس زندگانی مجدد را در طول یک بار عمر به دست آورده ام، نه، به دست نیاورده ام، بلکه آنرا ایجاد کرده ام ...