روز نو شد، در هر پنجره را باز بکن
با شعف از بد هر مساله پرواز بکن
دوستانند که هستند کنارت، و دگر
خوش نباشد دل تو بهر خیالی بهتر
سالها میگذرد، ثانیه ها میمرند
گه گداری مردم از هم خبری میگیرند
میرود روز به روز از پس هر هفته و ماه
مینشیند به رخ خاطره ها گرد، و آه
کاش باور شود این حرف مکرر در من
آنکه باید برود رفته، دگر جان تو مکن
دوستانی که شفیق اند کنارت هستند
نه کسانی که دری روی غرورت بستند
آنکه دور است و تو هم دور، از او بگذر زود
بگذار و بگذر، وقت طلا خواهد بود
این مسیر است که در خاطره ها می ماند
نه رجزها و نه لافی که کسی می خواند
حیف باشد که دلت صرف اسیری بشود
آرزوها نکند وصل به پیری بشود
بسپار این تو به یادت، که تلافی نکنی
با دو جمله منشین قافیه بافی نکنی
هست خیری ز پس آمدن و رفتن ها
نه نیازی است به شر و نه امیدی است به الطاف شما ...