زهرا پورسلیمان امیری
زهرا پورسلیمان امیری
خواندن ۳ دقیقه·۳ روز پیش

نیم ساعت تاریکی

عادت کردیم روزی دو ساعت برقمون بره، یعنی قطع بشه، ما میگیم میره، چون نمیدونیم کجا میره وقتی که پیش ما نیست، خلاصه، اگه روزی دو ساعت برقمون نره زندگیمون یجوری میشه، خودتون که بهتر میدونید چی میگم، عادته دیگه.
خلاصه برقمون ساعت ۶ رفته بود و ساعت ۷.۳۰ در حالیکه داشتم در یک گروه در مورد مسائل ملی و انرژی بیخودی بحث میکردم یهو شارژ گوشیم تموم شد و گوشیم خاموش شد، حالا هم گوشی من و هم گوشی هانا خاموش بود و کبریت هم نداشتیم، گاز فندکا هم تموم شده بود و هر چند منطقه بغلیمون برق داشتن اما فقط یکی از خوابها کمی نور داشت و ما عملا در تاریکی مطلق بودیم، باید یجوری بهش عادت میکردیم.
هانا گفت مامان بریم پیاده روی خیابونا برق دارن،
منم گفتم ولش کن دتر حوصله ندارم، سرده. اونم بیخیال شد و گفت:
- مامان من دارم خیلی میترسم همه چی یجوریه تو تاریکی،
گفتم ببین بیا چشمامونو ببندیم
و با کلی کلک بالاخره ده ثانیه چشماشو بست، بچه که بود هر وقت در جای تاریکی بودیم ازین تکنیک ده ثانیه برا عادت چشماش به تاریکی استفاده میکردم و برا کم شدن ترسش جواب میداد. این بار هم جواب داد و چشمامون عادت کرد به تاریکی.
هانا پیشنهاد داد که با هم حرف بزنیم تا ۸ بشه و برق بازم بیاد، منم اوکی بودم، تاپیک هانا مثل همیشه ژیمناستیک بود.
گفت ازم بپرس،
منم مثل ناشی ها،
-حرکات ژیمناستیکو نام ببر،
اونم ۲۲ تاشو گفت که البته زیاد یادم نیس چی بود، بعد برا اینکه خودم راحت تر هضمش کنم سوال دومم این بود،
- سه تا از حرکاتی که بیشتر دوست داری کدومان؟
- قوس عقب، پیچ، نیم پشتک،
البته اینا هم یادم نبود، الان دوباره ازش پرسیدم،
-حالا اونی که بیشتر از همه دوست داریو بگو،
-پیچ،
منم با این سوالام،
هانا یه سری پادکست بسازیم من ازت مصاحبه کنم چی؟
-باید سوالا رو خودم بهت بگم، تو بلد نیستی،
-خب به نظرت چه کارایی میشه انجام داد که پیچ راحت تر و زیباتر اجرا بشه، و اون کلی توضیح داد،
- بنظرت از چه سنی بچه خوبه ژیمناستیک یاد بگیره،
-از سه سالگی، البته چون تا ۵ سالگی شل مغزه(منظورش نرم بودن جمجمه بود) بهتره از سه تا ۵ سالگی فقط بازی طور باشه،
-خب بچه زیر ۵ سال اگه بعدا یادش بره حرکاتو چی، -خب باید همینجور ادامه بده که یادش نره،
-بچه ۵ تا ۷ سال چی؟ هر کدوم چقد فضا و چه وسایلی نیاز دارن،
و هانا ده دیقه توضیح داد، اون خیلی دوست داره آموزش بده، چه تئوری و چه عملی، منم عادت کردم به این توضیحاتش.
برق اومد و من جهیدم برا انجام امور خونه، از هانا پرسیدم،
- چرا هر وقت تاریکه با هم بیشتر وقت میگذرونیم و بیشتر حرف میزنیم، مثل صبح زود، آخر شب و وقتایی که برق میره،
-چون من از تاریکی میترسم،
آره راست میگه، شاید آدم ها عادت میکنن، به اینکه اگر ترسیدن به مامانشون پناه ببرن، به کسی که اولین تاریکی دنیا رو با اون تجربه کردن، در درون مادر.

*** آمده ایم تا نمانیم *** دکتری معماری، طراح و پژوهشگر حوزه ی معماری، نویسنده، مترجم، و شاعر. t.me/M_E_HH_R
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید