بار ها شده قلم به دست بگیرم بی آنکه بدانم از چه قرار است بنویسم از طلوع خورشید یا وسعت ابرها یا وهم آسمان ...
اما همین که اولین کلمه را مینویسم بقیه کلمات ردیف میشوند به مخیله ام شاید حس خوشایندی به کلمات داده ام که همراه این منِ غیر ارادی در نوشتار میشوند، نمیدانم اما هرچه که هست برای من اعجاب آور است گویی قلم دارد پیش میرود هر آن طور که بخواهد و من فقط انگشتانی هستم ابزار گونه برای ثبت وهم و تردید قلم ها که همراه این من شده اند،می دانی از نظر من خود نفس نوشتن بار مفهومی مهمی دارد انگار شده است وسیله ای برای ابراز وجود که بگویی ببین من هستم،وجود دارم من در این پهنای عالم ،موجودیت مرا ببین .حالا مخاطب کیست اگر از من بپرسی مخاطب هم خودت هستی، تو نیاز داری به خودت بفهمانی وجود تو ارزشمند است و تنها جسمت نیست که در منصه ظهور است تو محتاجی به روحت که بیداد کند که بشکند،که بدرد و غوغا کند،گفتم غوغا چه واژه ی پر شکوهی گویی همه ارواح عالم میخواهند غوغا به پا کنند فقط باید گوش بدهی به ندای درونت و منتقلش کنی به قلم محبوبت تا بنگارد الفاظ ناموزن و غیر ارادی روح غوغا گر تو را...