زهرا
زهرا
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

جریان حقیقی



هیچوقت ندیدم دنیا به خاطر کسی لنگ بماند. امدن های زیادی را به چشم دیدم و به دنبال ان رفتن های زیادی را. اما چرخ روزگار هنوز هم همینطور بی وقفه میچرخید. چه هنگامی که من شاد بودم و چه زمان هایی که غمگین.
دیدم که با از دست رفتن و مرگ کسی چگونه ثانیه ها هنوز ثانیه بودند و دقیقه ها هنوز هم با همان تندی ادامه میدادند و ساعت ها با بیخیالی روند قبلی خود را ادامه میدادند. دیدم چگونه وقتی عشقی در سینه من دمیده شد و زندگی برتای من زیباتر هنوز هم جهان پا برجا بود و وقتی با مرگِ عشق جان می دادم چگونه جهان هنوز استوار بود.
درحقیقت یاد گرفتم اتفاقات زیادی خواهند افتاد. افراد زیادی متولد میشوند و افراد زیادی به گور روانه میشوند. موفقیت های زیادی را مزه میکنم و شکست های زیادی را تجربه میکنم. این حقیقت، بیس و روال ثابت دنیا هستند. اتفاقات را نمیتوانم کنترل کنم مانند وقتی که برادرم در بستر بیماری قرار دارد و من تمام تلاشم را برای زنده ماندنش میکنم اما در نهایت اتفاقی می افتد که باید بیافتد مرگ یا زندگی سهم او میشود بدون دخالت من. در واقع من در این امر دخالتی ندارم اما واکنشی که به این اتفاق نشان میدهم قدرت من را نشان میدهد. و تاریخ نشان داد ادم هایی که قدرت ندارند ماهیت خارجی هم ندارند. افراد معمولی میمیرند و تنها کسانی باقی میمانند که شخصیت های قوی و قدرتمندی داشتند. شما چند نفر ادم معمولی در یادتان هست؟
می بینید! افراد سبک با مرگشان میمیرند!


حقیقتزندگیروانشناسیثابت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید