ویرگول
ورودثبت نام
ژولیده خسته.  ..  ..  .
ژولیده خسته. .. .. .شبی از شبها تو به من گفتی شب باش. من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم ماند شب شب گشتم به امید روزی که شیستان شب من باشی. . ژولیده خسته؟
ژولیده خسته.  ..  ..  .
ژولیده خسته. .. .. .
خواندن ۵ دقیقه·۱ روز پیش

اخر تپه گچی ها.ـ

۰تپه گجی ها مدت ماندن ما در انجا یک ماهی شد بعد رفتیم به اصطلاح بونه که عقبه هم میگن، ا ز انجا به تهران امدیم، چیزی، به عملیلت فتح المبین نمانده بود قبل از عیددوباره به اندیمشگ رفتیم و به سمت ابو قریب. بر میگردم به تپه گچی ها هفته اولم بو د. که تپه گچی ها بودم، انتظار تعویض شدن میکشیدیم، عده ای امدن اب اوردن، و کنسرو خاویار بادمجان، و گفتن دو رو زدیگه تحمل کنید ، تعویض میکنیم، بهر صورت برامون فرق نمیکرد تپه 3 یا چهار، در اون شب نگهبانی من پاس اخر بود، شب کنسرو خاویار بادمجان رو زدم تو رگ، کلی هم بهم چسبید. اخه همه چی رو با عشق و بالاترین لذت میخوردم، با خودم عهد کرده بودم، یک ساعت دیگه خودمون معلوم نبود. اون شب پاس اخر رفتم سر پست، نا گفته نمونه هوا خیلی سر د بود منم.

لباس ها که کثیف میشد مینداختم دور زیاد بو نگیرم ان شب برعکس سوز گدا کشی میامد. دستم انقدر سرد بود که فکر میکردم دستام رو به هم بمالم انگشتام میشکنه و میوفته اصلا اسلحه نمیشد دست گرفت به خودم گفتم یه جایی پناه بگیرم حداقل یخ نزنم چون رو زمین دراز کش بودم لباسها ی کم و دستکش هم نداشتم چپیه خودم رو در دیزی کش زمانی که یکی از بچهها به باسنش تیر خورده بود. از بجه های خودی اخه تک و توک داشتیم، انها که باورشون نمیشد اومدن کجا. جنگ یعنی چی ، ترجیح میدادن همان جا از ماها که جلو میریم مراقبت کنند. دستشون درد نکنه. فکر میکردم یه باسن خود هم درست کنند.. 😂 توی جنگ خیلی کاربد داره. تا کلاه خود. 😂 واقعا بهش فکر کردم یه طرحهایی هم دارم . هر چند الان دیگه جنگ موشکها ست..😂اجلا.باید یه فکری کرد.😂 میگفتم چپی خودم رو توی گودال باسن اون بنده خدا جا گذاشتم. 😂 جلوی خونریزیش رو بگیرم... بگذریم بر میگردم تپه چهار خیلی سردم شده بود. دندانهام بهم میخورد . روزای قبل هم همین تجربه ها رو داشتم با یک پتو که زیاد تو سنگر ها ی عراقی بود...نگهبانی میدادم عادت کرده بودم . میگم عراقی بلکه بعثی بودن و این دو تا خیلی باورهاشون متفاوته . مست میکردن کل میکشیدن انگار میرن عروسی و ما هم جانشون رو میگرفتیم ... پتو رو نمیشد دورت بپیچی دراز کش بودم. اون شب بد باد میامد به خودم گفتم شاید بشه رفت زیر این پلیت نمی دایره . کمتر باد بهم بخوره نزدیک محل نگهبانی بود. دراز کش رفتم نزدیکش، و نشستم، به خودم گفتم چک کنم چیزی یا تله و مهماتی توش نباشه ، دستم رو کردم داخلش جلو ها دستم به چیزی نخورد. دستم بیشتر داخلش کردم داشت خیالم راحت میشد. که ناگهان دستم به یه شی سرد و میشه گفت کمی نرم ...

بیشتر دقت کردم حالا دستم رو مثل کف زدن هی روش میزدم، فضای زیادی رو اشغال نکرده بود . شروع کردم که بیشتر حس کنم میجوریدم، گفتم دستم رو جلو تر ببرم، بیشتر موقعیتشو شناسایی کنم، دستمو بیرون اوردم. تا دلا بشم دستم رو بیرون اوردم ، دراز کشیدم، هم داخلشو ببینم و هم ببینم موقعیت استفاده کردن داره ، ؟ دستم رو میخواستم داخل ببرم یه بوی مشمیز کنده ای پیجید . اول هوا رو مثل سگهای شرمن شروع کردم هوا رو بو کشیدن ، کم کم رفتم سمت دستم ، چشمتون روز بد نبینه، بوی کثافتی از دستم لای انگشتانم، وای خدای من من دستامو کرده بودم توی مدفوع و کثافت . باهاش بازی میکردم چه حالی شدم اگه یکی از خودی ها سمتم میامد با تیر میزدمش، یا همان موقع بعثی ها حمله میکردن بدون اسلحه سمتشون میرفتم و مثل سگ شرمن گردنشو میگرفتم ، خدایا ، اب... اب.. یه دبه اوردن بین هم تقسیم کردیم، اون هیچ یه قمقمه بیشتر همراهم نبود. شروع کردم از پتو استفاده کردن هی میکشیدم به دستام هوای سرد ابم استفاده کردم. کثافتهاش رفت بوش نمیرفت.... خدای من...... نگهبانی که تمام شد از تیه 3 سه صدای تیر یعنی نگهبان صبح امده برو بخواب من اونجا رو ترک کردم، توی سنگر که رفتم روبروی من، پاشو دراز کرده بود. نمیتونستم درست حسابی بشینم، دلم سوخت خوابی رفته بود. هر طور بود جا کردم خودمو، ولی پاها م جا نداشت درست و حسابی. گفتم بخوابم خسته بودم ارام که گرفتم، فهمیده بودم بو فضا رو گرفته، به خودم گفتم نباید بجه ها بفهما، بد سوتی دادم.. داشتم بهش فکر میکردم یهو ترکیدم، طوری که همه بیدار شدن میخندیدم، میگفتم چطوری. بچه ها میگفتن چی چطوری. من هیجان زده شده بودم میخندیدم و تصویر میکردم چطور امکان داره. اون پلیت دراز کش 4 انگشت تا سقفش خالی میماند. باید از پشت میرفته تو انهم طاق باز. همون سخته. چطور خودشو میاورده بالا کمرش جایی نداشت با لا بیاره، تا کارش رو بکنه، وای خدا مگه میشه توی همین فکر بودم خوابم برد. تو خواب دیدم خونه هستم خانواده منو بغل میکردن روبوسی میکردیم. ولی من حواسم همش تو خواب جای دیگه بود. از دست نزدیکها که در رفتم . دیدم جلو در توالت هستم. دستگیرش توجه منو جلب کرد. از طلا بود، در رو باز کردم دیدم خدای من عجت سرویسی . عالی، همه چی از طلا. خدا داشت یه درس به من میداد. چشمم افتاد رو کا سه توالت ولی فرنگی نبود ... در گذشته برای خمیر دندان تبلیغ نشان میداد نیش خند میزد دندانش مثل جرقه زدن صدا میداد . دینگ . همانطوری.. بی ادبی نباشه ولی باور کنید ذره ای شک نکنید بعد با فراق بال نشستم نه مزاحمتی سکوت و ارام ، داشتم در خواب بهترین لحظه ها رو تجربه میکردم که از خواب بیدار شدم بیشتر توزیع نمیدم. در لحظه اول دیدم کار خرابه باورم نمیشد ریز ریز اشگ میریختم و به خودم دری وری میگفتم، هر از گاهی. یکی میگفت کار کی بود.. منم صدام در نمیا مد ' بعدا حرف در نیارن... سرتون درد نیارم اب که نبود ثمره خاویار بادمجان شیره خاویار یادمجانه. با چه بدبختی انتظار کشیدم خشگ شد و یواشکی تیکه تیکه میکندم مینداختم دور.. حالا نمیدونم باید خندید یا گریه کرد خودم میخندم ولی خدا درس خوبی داد بهم پس سعی کنید مثل من زیاد نخندین مورد ازمایش قرار بکیرید🤣🤣🤣🤣🤣 اهل قسم خوردن نیستم سانسورش هم کردم خیلی جاها رو حتی پستای قبلی ولی دوست دارم بخندید جون خنده داره

بیشت

شب
۳
۱
ژولیده خسته.  ..  ..  .
ژولیده خسته. .. .. .
شبی از شبها تو به من گفتی شب باش. من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم ماند شب شب گشتم به امید روزی که شیستان شب من باشی. . ژولیده خسته؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید