ویرگول
ورودثبت نام
ضُحاخانومِ؛
ضُحاخانومِ؛
ضُحاخانومِ؛
ضُحاخانومِ؛
خواندن ۱ دقیقه·۷ ماه پیش

سکوت؛

چه بگویم؟ که نگفتنم پیداست..

بعضی وقت‌ها اصلا نمی‌دونم چی بگم؛ با اینکه دلم پر از درده و حرف ولی هیچ کلمه‌ای برای توصیفش پیدا نمی‌کنم. همش سکوته و سکوت! سکوت مقابل تمام بی‌رحمی‌هایی که می‌بینم. سکوت مقابل همهٔ زخم‌زبان‌ها. سکوت مقابل فریادها. این منم؟ منی که هیچکس نمی‌تونست بگه بالای چشمت اَبرو نشسته، حالا با هر حرفی دلم هزار تیکه می‌شه و می‌شکنه و من فقط سکوت می‌کنم. می‌دونی؟ دیگه خسته شدم؛ از خودم، از آدم‌های اطرافم، از این محله، از این خونه، از این روزها، از این درس‌های مسخره...

نمی‌دونم چقدر باید فرار کنم، تا کِی باید تحمل کنم و چقدر زمان دارم برای بهتر زندگی کردن؛ اما هرچی که هست الانِ من رو داره نابود می‌کنه. الانِ من یه دختر خسته و ناامیده. دختری که اصلا نمی‌دونه داره چیکار می‌کنه و فقط سکوت کرده. نه فریاد می‌زنه، نه دیگه دعوا می‌کنه، نه با کسی دهن به دهن می‌ذاره. در هر صورت؛ خسته شده! دیگه ول کرده همه‌چیز رو. حساس شده، خیلی حساس شده، دلش زود می‌شکنه و زود بهش برمی‌خوره، ولی دیگه ول کرده. می‌ذاره هرکی هرچی می‌گه بگه! دیگه بحث نمی‌کنه سر خیلی چیزها.

کاش می‌تونستم بهتر از این زندگی کنم و شاد باشم...


سکوت
۱۳
۵
ضُحاخانومِ؛
ضُحاخانومِ؛
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید