(ادامهی پست قبل)
زوج جوان بسیار نگران این بودند که نتوانند از عهدهی نگهداری این سه نوزاد بر بیایند. به آنها امیدواری میدادم که خداوند این هدیه رابه شما عطا کرده و برای نگهداری از آنها به شما توانایی هم میدهد.
مرتب به مادرشان آموزش میدادم، برای چگونگی نگهداری و تغذیه و بهداشت نوزادان. مرتب با پزشک متخصص کودکان در تماس بودم تاخدایی نکرده نوزادان دچار مشکل نشوند. تغذیهی نوزادان در اولویت قرار داشت. چون مادرشان نمیتوانست تنها با شیر خود سه نوزاد را سیر کند، پس تامین شیر خشک برای این خانوادهی طلبه معضل بزرگی بود. چون این نوزادان باید شیر خشک خاصی را مصرف میکردند. از طریق خیرین اقدام به تهیهی شیر خشک و پوشاک کردم و همچنین لباس و وسیلههای بسیار لازم. البته ناگفته نماند که توسط موسسهی جامعة المصطفی و موسسات دیگر به آنها کمکهای اندکی میشد، ولی به اندازهای نبود که برای نوزادان کافی باشد.
خانوادههای بسیاری برای نگهداری از این کودکان ابراز آمادگی میکردند ولی پدر و مادرشان به هیچ عنوان قبول نمیکردند. خانوادهی خیری پیشنهاد دادند تا زمانی که کودکان احتیاج به شیر خشک و پوشاک دارند، برای آنها تامین کنند و این کمک بسیار بزرگی بود برای اقتصاد خانواده. برای تهیه خوراکیها و همچنین آب میوه که مادر کودکان به آنها نیاز داشت از خانوادهام کمک گرفتم. مادرم میگفت مادر این نوزادان مانند دختر خودم است و با نهایت توان برای او وقت میگذاشت.
ماجرا به همین سادگی نبود، مادر کودکان دچار خستگی روحی و جسمی پس از زایمان شده بود و لازم بود که کمکی برای رسیدگی به بچهها شود تا مادرشان بتواند کمی استراحت کند. پدر کودکان هم مجبور شده بود مرخصی تحصیلی بگیرد تا بتواند به کودکان رسیدگی کند. همچنین پیشنهاد پرستار کودک از سمت موسسهی جامعة المصطفی داده شد اما از سوی مادرشان این پیشنهاد رد شد.
از طرفی محل سکونتشان برای یک خانوادهی ۵نفره بسیار کوچک بود. با تلاشهای فراوان یکی از دوستانشان (که او هم نیز اهل نیجریه بود) و همکاری من و همچنین موسسهی جامعة المصطفی توانستیم خانهشان را جابهجا کنیم و یک واحد بسیار مناسب در همان شهرک طلاب برایشان تهیه کنیم.
(لازم به ذکر است که بگویم خیلی از هم وطنانمان بر این باورند که این طلاب خارجی برای تحصیل در ایران شرایط بسیار خوبی دارند و همچنین حقوق بالایی دریافت میکنند، اما باور کنید اینطور نیست و ای کاش میتوانستید خودتان از نزدیک شرایط زندگیشان را ببینید)
خلاصه پس از جابهجایی منزل برایشان وسایل منزل نیز تهیه کردم چون بچهها نیاز به امکانات بیشتری داشتند. یخچال بزرگتر نیازداشتند و تهیهی این وسایل برای من بسیار شیرین و لذت بخش بود. زیرا چنان پدر و مادر بچهها استقبال میکردند و خوشحال میشدندکه من انگیزهی دو چندان میگرفتم.
حال پس از حل این مشکلات خیالم راحتتر شده بود و حال باید مشکل تنها بودن مادرشان را حل میکردم. مادر را به یک مشاور مجرببه صورت تماس تلفنی ارجاع دادم و برای درد استخوان و درد شانهای که در دوران بارداری و سنگینی بچهها برایش پیش اومده بود یک خانوم دکتر به ایشان معرفی کردم. و همچنین با یک خانوم دکتر فیزیوتراپ نیز در ارتباط بودند. همه را برایش فراهم کردم تا روز به روز بهتر شود. پس از اینها با کمک دوستان پدر بچهها و چندی از مسئولین موسسهی جامعة المصطفی توانستیم شرایطی را فراهم کنیم که مادربزرگ نوزادان به ایران بیاید تا از نظر روحی کنار مادر بچهها باشد و همچنین به او در مراقبت از بچهها کمک کند که این اقدام نیز بسیار موثر واقع شد. همچنین با این شرایط پدر بچهها نیز توانست به تحصیل خود ادامه دهد.
حالا رفت و آمد بچهها مشکلات خاص خودش را داشت و تصمیم گرفتم برای آنها کالسکه بخرم تا بتوانند باهم بیرون بروند. برای هزینهی کالسکه مبلغی حدود ۱۰میلیون تومان نیاز داشتیم که هزینهی سنگینی بود. برای همین بین دوستان و آشنایان فراخوانی زدم و در همین بین خیری پیدا شد و یک کالسکه برای سهقلوها به ما هدیه داد. روزی که برای بردن کالسکه به خانهشان رفتم، آنقدر صحنهای که با آن روبهرو شدم جالب بود که خودم هم اشک میریختم. آنقدر پدر و مادر بچهها ذوق زده شده بودند که باورشان نمیشد چنین کالسکهای رابرایشان هدیه دادهاند. چندین بار پرسیدند که آیا این کالسکه واقعا برای آنهاست؟ خیلی دوست داشتم که از این صحنهها فیلمی تهیه کنم اما نمیخواستم مزاحم حریم خصوصی آنها شوم و حتی هر بار که وارد خانهشان میشدم گوشیام را خاموش میکردم تا احساس امنیت کنند. حتی عکسهایی که از این کودکان دارم را نیز خودشان با میل و رضایت خودشان برایم ارسال کردند.
مانند بچههای خودم در ماهگرد تولدشان برایشان کیک و هدیه میفرستادم و پدر و مادرشان را به سر شوق و انگیزه میآوردم. اسباب بازی برای بچهها میفرستادم و نکات آموزشی و روانشناسی را با توجه به مطالعاتم برای مادرشان خاطر نشان میکردم.
الحمدالله بچهها روز به روز بزرگتر میشدند و رشد طبیعیشان به خوبی پیشرفت میکرد. ناگفته نماند که من هم نوهی کوچکی هم سن سهقلوها داشتم ولی بخاطر شرایط کرونایی و محل سکونتشان که شهر دیگری بود از او دور بودم و این امر باعث ناراحتی من میشد به حدی که اطرافیان هم دلواپس حال من بودند. با وجود این بچهها آنقدر مشغول شده بودم که دوری نوهام را از یاد برده بودم و این را تقدیر الهی میدانستم.
حالا دیگر بچهها غذا خور شده بودند و آرد برنج، مغز بادام و شیرهی انگور آماده میکردم و برایشان میفرستادم تا از بهترین موادغذایی استفاده کنند. بعد از مدتی نیز گوشت، مرغ و سبزیجات بستهبندی شده ارسال میکردم تا کمک حال مادر و مادربزرگشان باشم.
در ۸ ماهگی قسمت شد که بچهها به همراه خانواده به زیارت امام رضا (علیه السلام) بروند که از سوی آستان قدس رضوی به این سفر دعوت شده بودند و نکتهی جالب آنکه در زمان حضور مادربزرگ بچهها در ایران به این سفر دعوت شدند.