از مدتی پیش به تجویز تراپیست و شناختی که از خودم و اوضاع نابهسامان اعصابم دارم، پیگیر اخبار دلخراش و سنگین نمیشوم و سعی میکنم تا حد امکان دور باشم از این فضاها -نه از سر بیدغدغه بودن و راحتطلبی که از سر تلاش برای سر پا ماندن-
مثلا هیچوقت جرات نکردم نگاه کنم به عکسهای دختر کوچیکی که قربانی بیحواسی والدینش، دزدیده و تلف شد. یا دختر خانم دیگری که مورد خشونت خانگی جسمی واقع شده بود. یا پسرکی که کودک کار بود و بدترین رفتارهای انسانی -حیوانی- باهاش شده بود. اما به هر روی، شما نمیتونید کاربر فعال شبکههای اجتماعی باشید و بیخبر بمونید از وقایع تلخ ریز و درشت اطراف.
با این مقدمه، خواستم بگم که از وقتی خبر تجاوز یکی از اعضای کادر مدرسه به دانشآموزان رو خوندم، هیچ کدوم از ویدیوها و اخبار حاشیهای رو پیگیری نکردم تا اینکه دیروز ظهر بین سیل توییتهایی که در مورد این اتفاق نوشته بودند، چشمم افتاد به عکسی که از آقای متجاوز پخش شده بود و چند ثانیهای میخکوب شدم!
من شک نداشتم این آقا رو میشناسم
مدتها پیش در یکی از شبکههای اجتماعی پیامی دریافت کردم از آقایی که خودش رو سینا معرفی کرده بود و برام توضیح داده بود که از طریق فلان دوست مشترک با من آشنا و بهم علاقهمند شده. شرایط زندگی، کار و خانوادهش رو برام توضیح داده بود و خواسته بود فرصتی بدم بهشون برای آشنایی بیشتر با هدف ازدواج.
حقیقت اینه که من از این دست پیامها کم دریافت نمیکنم و خب طبیعتا به تعداد زیادیشون جواب نمیدم اما با وساطت دوست مشترکی که داشتیم و به خاطر ایشون حاضر شدم چند کلامی با «سینا» صحبت کنم. حدود ۳ روز، ما باهم گفتوگو کردیم. صبح روز دوم من پاسخ قطعی خودم رو اعلام کردم؛ نه! مثل تمام کسانی که خواستار شروع دوستی یا خواستگاری ازم هستند، دلایلم رو توضیح دادم بابت ابراز علاقهشون تشکر کردم و خداحافظی کردم. ایشون اما یک روز دیگه با اصرار و خواهش و تمنا درخواست فرصت مجدد میکرد و عقیده داشت من در موردش دچار سو برداشت شدم. اما من عموما اشتباه نمیکنم...
دوست مشترکمون هم که این خبر رو شنید بسیار تعجب کرد و کمی از من دلخور شد و گفت آدم خوبی رو از دست دادم. توضیح دادم که من برچسب خوب و بد به آدمها نمیزنم من میزان سازگاریم با اون آقا رو اندازه گرفتم و دیدم توان ایجاد رابطه باهاشون رو نخواهم داشت. دوست مشترک تاکید داشت که فرد خوب ِ درست ِ عاشق ِ محترمی رو از دست دادهم!
چند ماهی گذشت و یک شب پیامهایی حاوی توهین، تهدید، عکسهای نامناسب و حرفهای رکیک از «سینا» دریافت کردم که موضوع ترسناک و عجیبی برای من نبود. جوابی ندادم و -شاید، چون دقیق خاطرم نیست- بلاک کردم و هرگز به دوستم نگفتم که عاشق محترمی که ازش تعریف میکرد چه آدم اشتباهی بود.
از اون اتفاق فکر میکنم ۳سالی گذشته ولی حافظهی من در مورد آدمها قوی عمل میکنه...
چهرهی آقایی که خودشون رو به من سینا معرفی کرده بودند، کاملا شبیه چهره آقای متجاوزی بود که این روزها عکسش دست به دست میشه.
من با دیدن عکس آقای متجاوز به خودم لرزیدم نه از سر ترس و یادآوری خاطرات سینا نامی که آزارم داده بود. نه از اینکه دچار تردید بشم که این آقا همون سینا نام ِ آشنا با من بوده یا صرفا شباهت چهرهها من رو دچار اشتباه کرده.
لرزیدم از اینکه آدمهای موجه با ظاهر درست، به راحتی میتونند ذات پلیدشون رو پنهان کنند. از اینکه این آقای متجاوز و اون آقای دزد و اون خانم خائن و... آدم فضاییهای مریخی نیستند، خانواده و همسایه و آشنایان ما هستند و این ترسناکه که اگر یکی از این آدمها در زندگیمون باشه، چه حالی خواهیم داشت؟
لرزیدم از اینکه روزی بشنوم آدمهای نزدیکم، همسرم، فرزندم، دوستم، همکارم -هرکس- قلب کثیف و اعمال هرزی داشته باشه.
فکر میکنم چقدر ما، به عنوان همکار و دوست و همسر و والدین و خواهر برادر و... در شکلگیری شخصیتهای مریض سهم داشتیم و داریم؟ چقدر در گناه این آدمها شریکیم؟ چه باید کرد؟ برای پیشگیری؟ برای درمان؟ برای نجات خودمون از این پلشتیهای روی هم تلنبار شده؟
فکرهایی که به نتایج قطعی خوب نمیرسه...