حنا·۷ سال پیشاحوال خانوادهی آقای متجاوزاز مدتی پیش به تجویز تراپیست و شناختی که از خودم و اوضاع نابهسامان اعصابم دارم، پیگیر اخبار دلخراش و سنگین نمیشوم و سعی میکنم تا حد امکان دور باشم از این فضاها -نه از سر بیدغدغه بودن و راحتطلبی که از سر تلاش برای سر پا ماندن-مثلا هیچوقت جرات نکردم نگاه کنم به عکسهای دختر کوچیکی که قربانی بیحواسی والدینش، دزدیده و تلف شد. یا دختر...
حنا·۷ سال پیشچرا بارونهای مالزی بو نداشت؟بارون سر ساعت مقرر شروع به باریدن میکرد با رعد و برقهای وحشتناکی که مامان ازشون میترسید. جیغ میکشید. گریه میکرد و گوله میشد رو صندلی ناهارخوری. قرآن به دست و بغضآلود. بابا -که اونموقعها هنوز پدر صداش میکردم- با شوخی و حوری با مهربونی سعی میکردند آرومش کنند و من هیچ وقت باورم نمیشد مامان از برق و رعد بترسه. شک نداشتم که ترسش بهونهست که بپاشه بیرون غم فشردهی...
حنا·۷ سال پیشرازی باقی نموندهبرای ما که سالها نگران بودیم دستنوشتههامون رو کسی بخونه، حرف زدن در فضای پابلیک کار سختی میتونه باشههنوز که هنوزه با اینکه نزدیک ۱۰ سال از آخرین باری که دست به خودکار و دفتر بردم میگذره، وقتی کسی کشو اتاقم رو بیرون میکشه یا دست تو جیب داخلی کیفم میکنه تن و بدنم میلرزه که نکنه باز یادداشتهای خصوصیم کشف و ضبط و مایهی خنده و دا...