ویرگول
ورودثبت نام
khalafi
khalafi
khalafi
khalafi
خواندن ۴ دقیقه·۳ ماه پیش

رسول تشنه بود

شبی دیگر آغاز شد و رسول به فکر فرو رفت. روی پتویی که پهن شده بود می غلتید. آن قدر غلتید که پتو چین چین شد و ناخوشایند برای مصرف خواب. رفت آبی به سر و رویش بزند. آب نبود. کمی آب معدنی در یخچال بود و کمی آب دیگر که معدنی نبود ولی بود و خنک هم بود. اگر آب معدنی را به سر و رویش می زد، آب خوردن فردایشان در مضیقه قرار میگرفت و او که در مصرف آب بهینه تر از دیگران بود، از برتری برخوردار میشد. تصمیم بسیار سختی برایش بود که چه کند. با خود گفت، کمی از آب معدنی را به زور می خورد ولی به رویش نمی زند. چنین کرد و سر و رویش را نیز با آب نه معدنی شست. رفت بخوابد که فهمید آبی که خورده منجر به اتفاقاتی شده است. پس رفت تا آب غیر معدنی را بردارد و به سوی خلا برود. متوجه شد آب باقی مانده غیر معدنی کافی نیست. ولی آب معدنی بود؛ و چنین کرد. خوابید ولی بیدار که شد، از ناله بی آبان بود. بی ناله به میانشان رفت و فخر فروخت. ولی از خود ناراضی بود، چرا که نمی خواست این قدر ناله کردن بشنود. پس گفت من که پر زورم می روم و برایتان آب می آورم. ناله نکنید عزیزانم که آب در راه است و من نالان نیستم. پس رفت به سوی آب که ناگه تشنه اش شد. فهمید آنقدر ها هم بی نیاز به آب نیست. پس سریعا خود را به شیر آبی رساند و سیراب گشت. فهمید که آب آمده است. پس بی آن که آبی بیاورد، سیراب بازگشت. دید نالانند همچنان یاران. گفت چرا پس سیراب نمی شوید که آب آمده است. پس همگان به سوی شیر دوان رفتند و گفتند دوباره رفته است و نالیدند. پس باز رفت تا آب بیاورد ولی این بار سیراب سیراب بود. به آب معدنی رسید. ولی یادش رفته بود، ظرفی بیاورد که آن را پر کند. به یادش افتاد که نزدیک شیر های آب، ظرف فروشان در کمینند. به سوی شیر آبی رفت. ظرفی تهیه کرد که مناسب برای ذخیره آب بود. گفت به جای پول برای او آب معدنی خواهد آورد. تا که رفت، به ناگه با خویش گفت، بگذار ببینیم شیر آب دارد یا نه. آب داشت! پس ظرف را پر از آب کرد و به سوی یاران رفت. ولی یاران سیراب شده بودند چرا که این بار متوجه آمدن آب شده بودند. پس رسول ظرف را به صاحبش برگرداند ولی آب آن را خالی نکرد. ظرف فروش فکر کرد که آب معدنی است. پس نوشید. ولی تا فهمید آب غیر معدنی است دیگر دیر شده بود. او به آب های شیر حساسیت داشت. ظرف هایش را رها کرد تا به نزد پزشک رود. رسول هم که سخت ناراحت از نتایج ناخواسته اعمال خویش بود، ظرف فروش را همراهی کرد. او هم می خواست سری به دکتر بزند. دکتر را که دید با نشان دادن آب به دکتر در ازای ویزیت توانست بدون نوبت ویزیت شود. حتی ظرف فروش هم دیر تر از او ویزیت شد. به دکتر گفت مدتی است به سختی می خوابم که باعث شده نتایج اعمالم، متفاوت با نیاتم شود. مثلا میخواستم یارانم را به خاطر آن که نیاز شدیدی به آب دارند در مضیقه قرار دهم، ولی باعث شدم که بنالند. یارانم وقتی در مضیقه قرار می گیرند، خیلی به خدا نزدیک می شوند ولی اگر در حدی بیازارند که بنالند ناشکر میشوند. نمی دانم چه کار کنم. دیگر این بی خوابی هایم تدابیرم را منحرف می کند. دکتر که خشنود از گرفتن آب بود، دوای خاصی برای رسول درست کرد که نیاز به مصرف زیادی آب داشت. پس رسول که قول آب را به دکتر داده بود، آب را روی زمین خالی کرد و با ظرف و دوا از مطب خارج شد. ظرف فروش دیگر نایی برایش نمانده بود. پس رسول که می خواست به او کمک کند، دوای خویش را به او داد تا بلکه حالش بهتر شود، ولی از آن جایی که مصرف دوا به آب زیادی نیاز داشت، ظرف فروش دوا را قبول نکرد و از رسول تشکر کرد. رسول به سوی آب های معدنی رفت تا ظرف را برای مصرف دوایش پر کند. دوا را با آب زیاد مصرف کرد و مشکلات خوابش برطرف شدند. همچنان لطف ظرف فروش را جبران کرد و برایش هر روز آب معدنی برد. از آن روز آب شیر هرگز قطع نشد. گویی رساندن آب معدنی به ظرف فروش شیر های آب را پر از آب کرد.

آب
۰
۰
khalafi
khalafi
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید