ویرگول
ورودثبت نام
khalafi
khalafi
khalafi
khalafi
خواندن ۴ دقیقه·۵ ماه پیش

رسول کتاب میخوانَد

در کشاکش ورودی و خروجی، خروجی اگر بیشتر باشد «می گویند» قدرت بیشتر است. پس آنی که می نویسد، بی آن که بخواند بسیار قدرتمند است. و آنی که پس از خواندن ناخودآگاه ورودی اش مسدود می شود تا بنویسد، به خاطر قدرتش چنین می شود.

سول خوابیده بود که برق رفت. پس از شدت گرما بیدار شد و پنجره را باز کرد تا کمی هوا عوض شود. باد گرمی که از بیرون آمد گرمای راکد را برد و گرمای تازه ای آورد و از آن جا که تازه بود گرم تر بود. پس آن جا بود که رسول فهمید باید از تجربه دیگران استفاده کند، به جای آن که خودش همه چیز را تجربه کند. پس تصمیم گرفت کتاب بخواند. به انباری خانه شان رفت که گرمایش تازه نبود و تصمیم گرفت مدتی آن جا بماند تا برق بیاید. پس خوابید. وقتی که بیدار شد خیس از عرق بود در کف انباری. ولی برق آمده بود. و از روشنایی این را فهمید. ولی چه سود که انباری کولر نداشت و او می خواست که کتاب های انباری را بررسی کند. پس رفت به اتاقشان تا کمی خنک شود. خنک شد ولی چون عرق کرده بود، چایید. پس چای دم کرد تا بهتر شود ولی هوا گرم بود. تصمیم گرفت چایی بریزد ولی صبر کند تا خنک شود. صبر کرد و چای خنک شد ولی چای دیگر سرد شده بود. پس گفت ice tea می خوریم و قالبی یخ در آن انداخت. ولی مریض شده بود و یخ برایش بد بود. پس گفت میرویم چایی را در انباری می خوریم که آن جا گرم است و این سرد و این دو امر یکدیگر را خنثی می کنند.

به انباری رفت تا کتابی در باب گرما پیدا کند. کتابی به چشمش خورد به نام گرمایش زمین. همین طور که با یخ کلنجار می رفت که نیاید توی دهانش و از طرفی هم نگران خوردن تفاله چای های چسبیده به یخ بود، کتاب را باز کرد. اولین چیزی که دید تصویری در کتاب بود که گرما را تجسم می کرد. صفحه بعدی که دید عکسی از گرمایش زمین بود. صفحه بعدی عکسی بود که نشان می داد که سرما در زمین چگونه است و بعدی ترکیبی از سرمایش و گرمایش زمین را به تصویر کشیده بود. رسول به دنبال عکسی گشت که گرمای راکد و گرمای زنده را نشان دهد ولی چیزی نیافت. پس با خود گفت شاید باید در نوشته ها به دنبال چیزی گشت. ولی چایش تمام شده بود و حالش بدتر شده بود برای همین کف انباری دراز کشید و کتاب را گذاشت زیر سرش.

وقتی بیدار شد حالش بهتر شده بود چرا که عرق برای حال بد خوب است. و او خیس، کتاب خیس و حتی یخ هم خیس بود و دیگر نبود. حال که حالش بهتر شده بود تصمیم گرفت کتاب بهتری بخواند ولی توان دریافت مطالب در او کم شده بود چرا که تازه از خواب بیدار شده بود. پس دفتری برداشت تا دریافت هایش را از کتاب قبلی ای که در باب گرمایش زمین خوانده بود، بنویسد. نوشت و نوشت و نوشت تا آن که فهمید هوا واقعا گرم است و باید چیز های نوشته را عملی کرد و گرمایش زمین را با دانش کسب شده حل کرد. پس به دنبال تشکیل تیمی رفت تا فکری به حال گرمای راکد انباری کند. 

چهار نیرو استخدام کرد که تازه کار بودند ولی هر یک انگیزه های خوبی برای هدف غایی داشتند. یکی می خواست با پول کسب شده زن بگیرد. یکی می خواست با حل گرمایش انباری رزومه کسب کند و به سوی حل  گرمایش تمام زمین حرکت کند. یکی می خواست گرمای راکد حاصل را بالا بکشد و برای خود استفاده کند و دیگری می خواست دیگران به اون نگویند تنبل است و دنبال کاری آبرومند بود.

رسول اکنون رئیس بود. ولی برای ریاست هیچ کتابی نخوانده بود. نیرو هایش هم می دانستند که او تازه کار است ولی به رویش نمی آوردند. پس گفت که ما نه آنیم که هر کاری را با دانش انجام دهیم و انسان ذاتا توان آب خوردن دارد بدون آن که کتابی بخواند، پس تواند ریاست کند بی آن که کتابی بخواند و ما یک تیم هستیم که با تکیه بر امیال انسانی خویش و پیروی از طبیعت، این امر به ظاهر پیچیده را مغلوب می کنیم و با همکاری یکدیگر روابط رئیس و مرئوسی را پیش می بریم.

رسول با تیم چهار نفره اش تمام گرمای راکد را از انباری خارج کرد. چهار سال بعد یکی از اعضای تیم در اثر بالا کشیدن گرمای راکد زیاد مرد. یکی به خاطر کار زیاد از پا در آمد و باز تنبل و ناتوان در انجام کار ها خطاب شد و از روی خشم دست به ترور یکی از کاندیدا های ریاست جمهوری زد و در نهایت اعدام شد. دیگری برای حل گرمایش زمین کاندید ریاست جمهوری شد و در همین راستا ترور شد. عملیات ترور او باعث نشت گرمای راکد زیادی شد که بالا کشیده شده آن توسط سود جویان باعث مرگ چندی از آنان شد. دیگری زن گرفت ولی زنش در اثر فشار روحی حاصل شده از ترور کاندید محبوبش شوهر خویش را کشت. رسول در انباری خانه شان سکونت گزید و کتاب های زیادی در راستای مدیریت مطالعه کرد.


۳
۰
khalafi
khalafi
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید