ابر ها
چون چراغهای خاموش سپید
آویخته به سقف آسمان
...
آسمان میرقصد و باد خندان
و پسا ستارگان که به عظمت خورشید
خاموشند
.
خورشید باش
... عظیم و بتاب ...
تا جوانه زنند آنان که هزار سال در گل تلیده وهم خفتهاند
و بخوان که سرود تو رقص آسمان و ابر هاست
ای آنکه همه راز ستارگان خاموش را در دل داری
.
و برقص
این بار مست مست
که این جنبش
از آن هشیاران دیوانه است
آنگاه که درایت تو
صفحه مسقف آبی را بشکافد
تا همه راز کهکشان ها برون ریزد
ابر، آن قالیچه خیال خندان را به بستر باد هم سفر کند
تا تخیل شگرفت را به پرواز در آورد
به پرواز اوج گیرد تا به هر روئیا صورتی بخشد
.
از اوج نترس
نه،
غرق خیال شو
که ابرها هیچ وقت حریف آفتاب نمیشوند
.
آفتاب
آنی که تو باشی
همه انتظار سایگان و نومیدان است
گرم ترین اراده است دستان تو
بتاب
تقدیم به رها ترین معلم ?
میرا
خرداد ۱۴۰۱