#نمافیلم
#نقدفیلم #حیوانات_شبگرد
فیلمی در ژانر مهیج دلهره آور و روانشناسانه دسته بندی می شود. هر چند می توان گفت که فیلم اساساً درامی عاشقانه است. البته روایت #عاشقانه ای نامتعارف که خوشبختانه همین موضوع فیلم را چشم نواز نموده و شما را ناگزیر می کند تا پایان با آن همراه شوید.
«حیوانات شبگرد» یک داستان هشداردهنده و خشن درباره ی #عشق، انتقام و شکاف بین #زندگی و #هنر است که فضای انتزاعی آن به گونه ای طراحی شده که در آن آدمهای واقعی به شخصیتهای تخیلی تبدیل میشوند و رنجهای کهنه تبدیل به تشویش ذهنی و عینی میشوند. در اینجا، یک زن ناراضی (ایمی آدامز) تبدیل به یک همسر خوشحال می شود، مردی که به وی خیانت شده (جیک جنینهال) دوباره قربانی می شود و قاتلان مختلفی در طول فیلم به نوبت درد را برای ببینده به ارمغان می آورند.
فیلم آغازی نامتجانس دارد. اما در ادامه دلایل این عدم تجانس نمایان می شود...
#خانواده ای ثروتمند اما از هم گسسته، که در راس آن زنی افسرده و علاقه مند به سبک های خاص هنری به نام سوزان، در کنار شوهر دومش که در حال ورشکستگی است و البته در حال خیانت به وی نیز هست نمایان می شوند.
ناگهان در این بین همسر اول سوزان که یک نویسنده #رمانیتک است، پس از ۱۹ سال او را می یابد و اولین نسخه ی کتاب با عنوان «حیوانات شبگرد» را برای مطالعه به همسر سابق خود می دهد و اساس فیلم روایت داستان کتاب از دید بازیگر زن فیلم سوزان است.
سوزان زنی است که در زندگی شخصی به بن بست خورده است و در عین حال کماکان در عشق دوران جوانی خود که از قضا خود او برهم زننده ارتباط بوده گیر افتاده است. وی در خانه ای #مدرن و به دور از مردمان و در طول خوانش داستان تنها زندگی می کند تا مخاطب داستان همسر سابق سوزان را از دریچه ذهن وی دنبال نماید.
داستانی که از همان دقایق آغازین، مخاطب را با خود همراه می کند و ضرباهنگ کند ابتدای فیلم را با سرعتی خیره کننده تغییر می دهد و مخاطب را میخکوب خود می سازد.
با تونی (جیک جیلنهال) شروع می شود که مرسدس بنز قدیمی خانواده را برای سفر به تگزاس مهیا می سازد. خیلی زود، او، همسرش لورا (آیلا فیشر) و دختر نوجوانشان(الی بامبر) که در شبی تاریک و بزرگراهی آرام و بدون هیچ خودرو دیگری در حال رفتن به سوی مقصد هستند. اما به ناگاه، آرامش آنها توسط گروهی از مردان که از تاریکی مانند یک #کابوس وارد صحنه می شوند، در هم می شکند. آنها به #رهبری یک سادیست خندان، ری (آرون تیلور جانسون)، تونی را کتک زدند و لورا و دخترش را ربودند و ...
خشونتی که بیینده فیلم و خواننده آن سوزان را همزمان تکان می دهد و فیلم وارد فضایی جدید و دلهره آور می شود که تنها سوزان است که می تواند برای دقایقی این دلهره را با واکنش های گاه و بیگاه اش تغییر دهد.
#کارگردان فیلم تام فورد، با اقتباس خودش از رمان «تونی و سوزان» آستین رایت، انتقال بین داستان سوزان و تونی را به آرامی انجام می دهد. برخی از تغییرات نمایان هستند، زیرا کارگردان اثر به طور ناگهانی بین این دو داستان عقب و جلو می رود. با گذشت زمان، اما، همانطور که وضعیت تونی به طور فزاینده ای وخیم می شود، واکنش های سوزان از نظر عاطفی درگیرانه تر و مغشوش تر می شود.
مانند هر خواننده (یا تماشاگر سینما)، او شروع به توجه به این شخصیت خیالی داستان می کند و در اثنای روایت آن وحشت، نگرانی و #گریه را با شخصیت اصلی فیلم تجربه می نماید. شوهر اول وی "ادوارد" ممکن است #نویسنده خوبی باشد، اما یک سری فلاش بک به زندگی سوزان و ادوارد دلایل اشک های سوزان در طول روایت داستان را بیشتر نمایان می سازد. چراکه نشان می دهد؛ تونی همان ادوارد است!!
البته واقعیت این است که در طول فیلم همه شخصیت ها شبیه به یکدیگر می شوند و در نهایت راه های تجربه شده و تکراری را طی می کنند. این حس با انتخاب صحیح زوایای #دوربین ، #موسیقی هماهنگ و دارای ریتم مناسب و #بازی #بازیگران ، نوع #لباس پوشیدن آنها و... بیش از پیش القا می شود.
در «حیوانات شبزی» چیزهای زیادی برای تحسین کردن وجود دارد. کارگردان فیلم در خلق #رئالیسم و بافتارهای مختلف برای هر خط #داستان مهارت دارد، تغییراتی که لایه هایی از معانی مختلف را بین شخصیت های #فیلم جابه جا می کند. #پارادوکس های موجود بین شخصیت ها چه به لحاظ جایگاه اجتماعی و چه به لحاظ رویکردهای اخلاقی و معنوی چالش هایی بوده است که ببینده را برای دیدن فیلم ترغیب می کند.
علی کهن