«ادامهٔ زندگی باید دلیلی داشته باشد. حتی اگر لازم باشد، این دلیل در میان آتش و خون نوشته میشود. در میان آتش و خون است که این دلیل با تجربهٔ ما تلاقی میکند. ای رنجبران، از بیم این دلیل آتشین پس ننشینید. ای مسافران خسته، کمرتان را صاف کنید، سرتان را بالا بگیرید، پیش بروید. ای زائران و ای برادران سوگوار، دست به دست یکدیگر بدهید. در برهوت این دنیا، راه بیشتر ما کران تا به کران تاریک است. گامهایمان را هماهنگ و استوار کنیم».
«ویلت»، آخرین داستان شارلوت برونته، و آخرین کتابِ خواهران برونته، که شاید با کتاب دیگرش یعنی جین ایر او را بشناسید.
شارلوت برونته بزرگترین خواهر میان خواهران برونته، نویسندگان معروف انگلستانی است. او که مدتی را در خارج از کشورش در شهر بروکسل زندگی و کار کرده، برخی از ایدههای این کتاب را از تجربیات آن دورهاش گرفته است.
ویلت که در زبان فرانسه به معنای شهر کوچک است، شاید نمادی باشد از شهر بروکسل، که شارلوت برونته مدتی در آن زندگی کرده است.
برونته در این کتاب داستان لوسی اسنو، دختر انگلستانی تنهایی را به تصویر میکشد.
دختری که مدتی از کودکی خود را در کنار مادر خوانده و مدتی را کنار آشنایان دیگرش سپری کرده و اوایل جوانیاش را به پرستاری از یک پیرزن تنها گذرانده.
پس از فاصله افتادن با مادرخواندهاش و مرگ صاحب کارش، بدون آنکه زبان بداند یا کسی را بشناسد یا پولی در بساط داشته باشد، به فرانسه میرود و در شهر ویلت ساکن میشود.
لوسی اسنو در جست و جوی کار به عنوان پرستار و سپس معلم زبان انگلیسی در یک مدرسه دخترانه شروع به کار میکند.
مدرسهای که مدیری جدی با روحیات خاص و معلم ادبیاتی جوشی دارد که با دقت زیاد تمام وقایع مدرسه را کنترل میکنند؛ و شاگردی که نماد هر آنچیزی است که لوسی اسنو از آن نفرت دارد؛ افرادی که گاهی کمک و گاهی ضربهای سنگیناند.
داستان درباره فردی است که از کودکی بدور از توجه بوده؛ زندگی منزوی و ساکت اما همراه با تفکر و توجه به رفتار دیگران و اصول اخلاقی.
داستانِ انسانی پایبند به عقایدش در میان اعتقاد های مخالف.
شخصیتی که پس از تجربههای سنگین خود، بدور از زیادهخواهی و بیعلاقه به بازیهای آدمی شده، استوار در اصول خود، در تقابل دائم با تفکرات سطحی قرار گرفته.
انسانی که کمی بدبین به احساسات شده و در داستانی که با هنرمندی تمام جان گرفته در فضایی که تم کمرنگی از جنس مالیخولیا دارد، به جنگ با بی اخلاقی، قبول نظر اکثریت و رفتارهای احساسی میرود؛ نمونهای قدرتمند و کلاسیک از سبک آشنایی زدایی.
کتاب جنگی است میان عقل و احساس، نبردی برای بقا و حفظ شرافت نفس.
انتقادی است به وضعیت اجتماعی و تصورات انسان از زندگی، انتقادی به فرهنگهای غلط و اخلاقهای فاسد.
داستانی با پایانی عجیب که شما را میان حس خوب و بد معلق میکند.
ویلت کتابیست که نویسنده در آن مهارت خودش را به رخ کشیده است. به قول دیوید لاج ادیب انگلیسی: «کتاب اصیل و خوب خیلی کمیاب است. ویلت چنین کتابی است. این پختهترین اثر شارلوت برونته است».
تسلط بالای نویسنده و استفاده ماهرانه او از فنون نویسندگی علاوه بر خلق یک داستان قدرتمند و عمیق، کلاس درسی است برای نویسندگان.
مهارت اعجاب انگیزی که، از پنجرهِ ذهنیْ خاص، چنان تصویری ارائه میدهد که حتی انسانی با نظرگاهی در ضدیت این ذهن، به راحتی و به کاملی وارد آن ذهن میشود، دلایل او را میفهمد و منظره او را میبیند.
چون نویسنده تحت تأثیر دوران رمانتیسم است، کتاب او مملو از توجه به جزئیات و شرح مفصل مکانهاست که شاید برای بعضی خستهکننده باشد، اما باعث ارتباط برقرار کردن مخاطب با فضای کتاب و در نتیجه تأثیر گرفتن هرچه بیشتر از مفاهیم میشود.
و از آنجا که بخش قابل توجهی از کتاب در تفکرات لوسی اسنو سیر میکند، کتاب دریچه خوبی برای ماست تا با جهان تفکرات یک فرد دیگر (ولو خیالی) آشنا شویم.
اما فضای تا حدی تاریک و مخصوصاً پایان بازِ خاصْ خواندن این کتاب را سخت میکند، به قول یک نفر از بخش نظرات: «لوسی اسنو از تو متنفر است».
پس اگر میخواهید این کتاب را بخوانید، ابتدا از نظر اعصاب خودتان را آماده کنید، سپس با ارادهای محکم آن را شروع کنید تا از این هنر خاص و جذاب لذت ببرید.
مخاطب کتاب: هر کسی که سیستم عصبی سالمی دارد.
(و هر کس که دنبال یک رمان خوب میگرده:)
ترجمه کتاب: ظاهراً دو ترجمه از کتاب موجود است، من ترجمه آقای رضا رضایی در نشر نی را خواندم، ترجمه روان و خوبی است؛ اگر از ترجمه دیگر اطلاعاتی دارید خوشحال میشم که من را هم در جریان بگذارید.