آقای A
آقای A
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

ذره ای غبار

من فقط میخواستم کمک کنم

میخواستم یک کار درست انجام بدهم و این مسئولیت را به تو سپردم و من مسئول این اتفاقات نیستم

چرا باید وقتی تو اشتباه میکنی، بخاطر اعتماد به نفس و اشتباه تو، من ساعت ها استرس و دلهره را تجربه کنم و دروغ بسازم و دروغ بگویم و در تمام این لحظات، تو حق به جانب باشی

و یا حتی وقتی به خاطر بی احتیاطی مجدد، یک کابوس جدید و یک دل پر از عاشوب برای من میاوری

چرا مسئولیت پذیر نیستی؟

چرا انقدر بیجا، خود باوری؟

چرا من باید تاوان بدهم؟

خوشحال باش که چیزی به گردن تو نیست، به همه دنیا بگو که چقدر زیرکی ولی...

دلیل این همه ضرری که به جان میخرم چیز دیگریست، این که نمیخواهم یک وجود نازنین که مسئول نگهداری از یک روح در حال تولد است، ذره ای تشویش به جان بخرد

من از وجود خود تکه ای را جدا میکنم ولی بدان که تو

چیزی نیستی جز ذره ای غبار که به پرواز خود در دستان باد می بالد

درددلغرورمسئولیتاعتمادخیانت
من آقای A هستم و برای خلاص شدن از شلوغی های ذهنم تصمیم گرفتم بنویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید