تقریبا یک سال پیش با خودم قرار گذاشته بودم که از این (ضد)فرهنگ خردهخوانی فاصله بگیرم و کتاب بخوانم. کمی بعد ویدئویی به دستم رسید که اشارهای داشت به کتاب کشف توانمندیها و موضوع استعدادهای ذاتی هر فرد. همین بهانهای شد تا سراغ کتاب «Element» از کن رابینسون بروم و دو ترجمه از این کتاب پیدا کردم: المنت و جوهر وجود تو. ترجمهی اول را پسندیدم و خواندم. در این مطلب و مطالب بعدی، بخشهایی از آن را با هم میخوانیم.
چند صد مایل دورتر از خانهی من در لسانجلس، درهی مرگ قرار دارد. یکی از گرمترین و خشکترین نقاط روی کرهی زمین. همانگونه که از اسمش بر میآید، چیز زیادی در آن نمیروید، چون بارندگی کمی دارد. اما در زمستان ۲۰۰۴-۲۰۰۵ اتفاق شگفتانگیزی روی داد: بیش از ۷اینچ باران در درهی مرگ بارید؛ چیزی که نسلها بود رخ نداده بود. اما اتفاق شگفتانگیزتر، در بهار ۲۰۰۵ به وقع پیوست: گلهای بهاری سرتاسر درهی مرگ را پوشاند! عکاسان، گیاهشناسان و توریستهای سادهی، سراسر آمریکا را میپیمودند تا این منظرهی شگفتانگیز را تماشا کنند. چیزی که ممکن بود دیگر در زندگیشان اتفاق نیفتد.
در پایان بهار، گلها پژمرده شدند و به زیر خاک گرم آن صحرا غنودند و به انتظار باران بعدی، هروقت که پیش آید، ماندهاند. درهی مرگ هیچ وقت نمرده بود. تنها به خواب رفته بود و انتظار فرصت مناسب را میکشید. وقتی که شرایط مناسب فرا رسید، حیات در قلب درهی مرگ شکوفا شد.
عنصر وجودی نقطهای است در محل تلاقی شیفتگی و مهارت؛ محل تلاقی شور و استعداد. آدمهایی که به جوهر خود رسیدهاند، عاشق کار خود هستند، در انجام آن تردید ندارند و در آن لحظات گذر زمان را احساس نمیکنند.
چگونه عنصر وجودی را کشف کنیم؟
متأسفم، فرمول ثابتی وجود ندارد! همهی نکته در این است که جوهر هر کسی منحصر به خود اوست. اما مؤلفههایی دارد که میتواند به ما در این جستجو کمک کند. این مؤلفهها ذوق، شور، نگرش و فرصت هستند و این گامها را پیش روی ما میگذارند:
یافتم؛
استعداد، قدرت طبیعی برای انجام کار است؛ چیزی کاملاً شخصی. یک حالت شهودی از این که آدم چیزی را میفهمد، طرز کار چیزی را درک میکند یا چگونه از چیزی خوب استفاده میکند. هر کسی بسته به استعدادش در کار خاصی میدرخشد و تا وقتی آن کار را نیافته، خود را نیافته است.
دوستش دارم؛
افراد زیادی را میشناسم که در کاری بسیار خوب عمل میکنند اما احساس نمیکنند آن کار مثل این است که زندگی صدایشان کند. عنصر وجودی به چیزی بیشتر از استعداد نیاز دارد: شیفتگی.
آن را میخواهم؛
نگرش، تصویری است که از خود و محیط اطرافمان داریم و اینکه از چه زاویهای به چیزها مینگریم. این که چطور به شرایطمان نگاه کنیم و چگونه فرصتها را ایجاد و از آنها استفاده کنیم، بیشتر به این بستگی دارد که از خود چه انتظاری داریم. نگرش بزرگان اغلب مشابه است و از این چهار عنصر تشکیل شده: استقامت، خودباوری، خوشبینی و اراده (به هنگام برخورد با موانع).
کجاست؟
استعداد تا فرصت بروز نیابد، مکتوم میماند. معنی ضمنی آن این است که ممکن است هرگز جوهر خود را نیابیم. در عمل معنای آن این است که به طور فعال و در حوزههای مختلف در جستجوی فرصتها باشیم. اینکه استعداد حقیقی خود را کشف کنیم بستگی زیادی به فرصتهایی که خود خلق میکنیم و اینکه چطور از این فرصتها استفاده میکنیم دارد.
وقتی از مخاطبانم میپرسم «اگر قرار بود به خودشان نمرهی هوش بدهند، چه نمرهای میدادند»، فقط عدهی کمی هستند که میپرسند: «منظور شما از هوش چیست؟».
دیدگاه متعارف در مورد هوش اینگونه است:
گرچه ساده به نظر میآید ولی تعریف چندان درستی از هوش نیست. بینه (یکی از بنیانگذاران آزمون IQ) اشاره کرده که مقیاسی که او ابداع کرده، هوش را اندازهگیری نمیکند. زیرا کیفیت هوش نامتعیّن است و نمیتوان آن را مثل یک کمیت ساده اندازهگیری کرد. همچنین او انتظار نداشت که این برداشت بشود که فرد در آینده نمیتواند از آن سطح فراتر برود! عیب تستهای استاندارد این است که «نوع به خصوصی از هوش» را اندازهگیری میکنند و این کار را به طریقی «کاملاً بیتوجه به خصوصیتهای فرد» انجام میدهند.
چگونه هوشمند خواهید بود؟
سوال اول به این اشاره دارد که روشی برای اندازهگیری هوش وجود دارد ولی این سوال میگوید که ما آنچه باید باشیم را نمیشناسیم؛ روشهای مختلفی برای بیان هوش وجود دارد و نمیتوان آن را در یک عدد خلاصه کرد. در جستجوی عنصر وجودی، این سؤال درست است.
ادامه دارد...