"درون انسان گنجینه ای از خاطرات است چه آنهایی که به خاطر میاورید چه آنهایی که دست نیافتنی هستند.."
کتاب" سیمهای جادویی فرانکی پِرِستو"
این کتاب برای من موسیقی بود..پراز حس های زیبا وقابلِ لمس ..ممنون از فاطمه بابتِ معرفی این کتاب.
درونِ هرانسانی ردی از گذشته های دور هست. از همان بدو تولد همان کودکی همان نوجوانی همان جوانی ..
"کامیاب" نوشته بود:" به خاطرهها احترام بذارید. قدرشون رو بدونید" حرفش رو قبول دارم خاطره ها چه خوب و چه بد قابلِ احترامن.هرچی باشه،
تو اعماقِ قلبمون و هزارتوی ذهنمون همیشه هستن..
ولی
خاطراتِ خوب میتونن رویا بشن و خاطرات بدکابوس..
خوابِ آشفته دیدم. وقتی بهش فکرکردم ردِپای اتفاقی که کودکی برام افتاده بود توش بود..من سالها بود به اون اتفاق فکر نکرده بودم ولی نیمه شبی اومد خودش رو یادآوری کرد به یادم آورد که تو اون سن و اون اتفاق چقدر ترسیده بودم و چه اندازه تنها بودم.. و ناآگاه و بیچاره و البته شجاع.. من تنهایی تونسته بودم،زخمم رو مداواکنم ..یعنی فکر می کردم تونسته بودم و بعدِ اون کابوس فهمیدم "زخمهایی هست که هیچ وقت مداوا نمیشن"..زخمهاتاول میزنن ،چرک میشن.. خشک میشن و ظاهرا ترکمون میکنن ولی ردشون همیشه می مونه. ..
" تو" هم زخم هستی، فکر می کردم ترکم کردی اما اعماقِ وجودم تو تاریک ترین نقطه، جایی که فکر می کردم دفنت کردم تا فراموش بشی،ناگاه شبی یانیمه شبی،بغض می شی ،نفرت می شی دلتنگی میشی وبرمی گردی.. در من زنده ای وبه دردناکترین شکلِ ممکن قفسهی سینه ام روفشارمی دی ،قلبم تیرمی کشه،خوابم آشفته می شه وچون تبی چهل درجه باطلوعِ صبح فروکش می کنی وچون عرقی سرد برخاطراتم می نشینی..
آره خاطرات رو قدر بدونیم جز خاطرات چه چیزی بهمون یادآوری می کنه که هنوززنده ایم وناباورانه،چون سربازی زخمی آمادهی دوباره جنگیدن؟!
حتا به شما می گویم،تمامِ کابوسهای شبانه رو جایی دور زیسته ایم! و فراموش کرده ایم.. شاید درزندگانی های مداوم
شاید کودکی .شاید قبلِ تولد .. خاطرات تلخند وگزنده..
شایدبگین که پس خاطراتِ خوب چی،دل دادنها ،دست فشردن ها، تپش ها دوستی ها عشق.. محبت سفرهای به یادماندنی.. و نمیدونم چه خوشی ها و زیبایی ها که تجربه کردیم به یادسپردیم و به امید تکرارشون،تلاش کردیم..
روزهای خوشی، سرخوشی و کامیابی ..
چه گنجینههایی که گذرِعمر بهمون داده ..
من فکر میکنم ما بهایی بیشترازِ خاطراتِ خوب پرداخت کرده ایم :" جوانی"
ومن وقتی ازجوانی عبورکردم فهمیدم
خاطراتِ خوب هم زخم می زنند! تجربه هایی که حتا اگر بخواهم هم تکرار نخواهندشد، اما
خاطراتِ بد همیشه تکرارمیشن هرروز وهرشب،تو اعماق زنده اند..توکابوسها زنده اند.. ذهن با مرگ هم خاموش نمیشه.. با مرگ هم ازدست خاطرات رها نمی شیم..
خاطره ها جاودانند ازنسلی به نسلی دیگه..ازخونی به خونی .. برا همینه که آدمی غمگین ترین موجودِمتوهمی هست که با مُخدرها و مُسکن ها وموسیقی به جنگ خاطرات میره.. خاطرات باموسیقی برمی گردند..
"فرانکی" هیچ وقت از خاطراتش رها نشد.. حتا با سکوت..
حتا موسیقی..
موسیقی رسالتش یادآوریه...
خاطرهی تلخِ هیچ کسی نباشیم کاش...