Aghil
Aghil
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

دلباخته

به سرعت خودش را به جلسه امتحان رساندم.

بعد از پیدا کردن اسمش در لیست به سمت کلاسی که تایین شده بود رفت. قرار شد بعد امتحان منتظر کیان بماند.

بی حوصله روی صندلی نشست و مشغول بازی با خودکارش شد.

بلاخره مراقب با ورقه های امتحان وارد کلاس شد.

سرش را پایین انداخت و شروع به نوشتن کرد. لحظه ای خودکار از دستش رها شد و روی زمین افتاد. برای برداشتنش خم شد.

سرش را که بالا آورد در همان حالت باقی ماند.

عجیب برایش آشنا بود. مثل اینکه مدت ها بود او را می شناسد ولی اطمینان داشت دخترک را قبلا جایی ندیده است!

با صدای مراقب دوباره مشغول نوشتن شد. طولی نکشید که پاسخ تمام سوالات را نوشت. بار دیگه برگه و پاسخ ها را چک کرد.

بلند که شد چیزی جلویش را گرفت. از تحویل دادن برگه پشیمان شد و دوباره نشست.

دوباره حواسش پی دخترک که درست کنارش نشسته بود رفت. ناخودآگاه خیره او را نگاه کرد. اولین چیزی که توجهش را جلب کرد چشمان درشت و مشکی دخترک بود.

بینی که به صورت گندمی اش می آمد...

لب های صورتی که حالت قشنگی داشت....

صورت بیضی شکل با ابروهای کمانی تیره رنگ که با روسری سورمه و سفیدی آراسته شده بود. طرح و رنگ لباس زیر چادر به سختی قابل تشخیص بود ولی می شد حدس زد رنگی متناسب با رنگ روسری که به سر داشت دارند.

مدل روسری که بر سر داشت را نمی دانست و برای اش مهم هم نبود اما هرچه بود باعث شده بود گونه های نیمه برجسته دخترک با حالت زیبایی خودنمایی کند.

متوجه شد مدتی است به دختر زل زده است. خجالت زده سرش را پایین انداخت. بلند شد و نگاه گذرایی به ورقه انداخت. نگاهش به سمت نام دخترک رفت. ورقه را تحویل داد و از کلاس خارج شد اما فکرش جایی در کنار دختر جا ماند.


و عشق ضمیری پیوسته در انتهای نام توست...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید