ویرگول
ورودثبت نام
Aghil
Aghil
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

دلبستگی؟!

شاید خیلی وقتا یه حس مبهم تمام وجودتو فرا بگیره. متوجه چیزی درون خودت می شی که شاید تا قبل از اون حتی تصورش رو هم نمی کردی. تا قبل از اینکه کسی به غیر از خودت برات مهم شده باشه. بدون اینکه بفهمی ویروسی با تموم وجود به قلبت رخنه کرده و هنوز هیچ آنتی ویروسی براش پیدا نشده.

برای یه آدم خودخواه تحمل کس جز خودش سخته. شاید بشه گفت سخت ترین کاری که می تونه انجام بده جایگزین کرده شخص دیگه ای به جای خودشه. ولی به وقتایی فرصتی برای انتخاب نیست. نا خواسته دچار چیزی میشی که هیچ وقت قرار نبوده توش باشی. چیزی که بعد یه مدت کوتاه جوری زیر و روت می کنه که حتی متوجه تغییرات نمیشی. تحولاتی که باعت پیچش جاده زندگیت میشه و مثل یه پیچک دور گردت می چرخه تا خفت کنه. شایدم یه میدون بزرگ که هر چقدر بیشتر دورش میزنی بیش تر توش گم میشی و ممکنه هیچ راه نجاتی نباشه. شایدم بشی یه قایق شکسته تو دریایی پر از امواج خروشان که می دونی نهایتش اون چیزی نیست تو می خوای ولی نمی تونی ازش جدا بشی.

حتی همون دریای طوفانیم یه موقع هایی آرامشی به آدم میده که وصف ناپذیره. مثل یه مخدر که حتی اگه بخوایَم ترک کردنش برات سخته با وجود اینکه می دونی تهش چیزی بیشتر از نابودی نیست.

حتی درختای هزار ساله با اون عظمت و ابهت تو بعضی موقعیتا و شرایط نمی تونن جلوی طوفان دووم بیارن و خم میشن حالا اینکه دله با یه نگاه یا شنیدن یه صدا و حتی گاهی با یه حرکت کوچیک و یه کلمه چند حرفی کوتاه می لرزه.

اون موقع است که تصوری که از خودت به عنوان یه آدم قوی داشته مثل یه ساختمون خراب میشه رو سرت. شک مثل یه ضربه آهسته وارد ذهنت میشه و دومینو ی افکارتو از هم می پاشه. توی اون لحظه است که دیگه نمی تونی درست و از غلط تشخیص بدی و این دلته که افسار و درستش گرفته و می تازونه و تویی که دیگه هیچ کاره ای...

با همه توان کمک می خوای و کسی نیست که متوجه تو باشه. همه تو اعماق خودشون غرقن. اونهاییم که گهگاهی سر بالا میارن اون قدر بی توجه هستن که هرگز متوجه تو نشن.

فکر می کنی باید بری ولی کجا؟مگه جایی برا رفتن داری؟ مگه می تونی خودتو از منجلاب زندگی و دنیا به تنهایی بیرون بکشی. ریسک بزرگیه یا باید به جون بخریشو همه جوره قبولش کنی یا به مفهوم واقعی بی خیال همه چی بشی و ادامه بدی.

با همه وجود دوس دارم برم رو کوه از ته دل داد بزنم چرا با من این کارو میکنی؟؟؟چطور دلت میاد؟چرا بهم میگی داداش؟ مگه من برادرتم؟ نگو! خواهش می کنم ازت. اخه این یکی رو کجای دلم بزارم؟ لعنت به این احساسات که نمیشه براش بگم!

کاش از اول نبودی! کاش هیچ وقت باهات حرف نزده بودم! کاش این قدر به هم نزدیک نبودیم! کاش باهات درد و دل نکرده بودیم! کاش هیچ وقت صدام نکرده بودی!

میگن مرد نباید گریه کنه. تاچند وقت پیش باهاش موافق بودم. رفیقام که از این حرفا میزدن خندم می گرفت. هه عشق ؟جمع کنید بابا. جک نگید من خودم تهشم ولی بلاخره اون چیزی که بهش می خندیدم سرم اومد! حالا بخندین!



مبهمدلی
و عشق ضمیری پیوسته در انتهای نام توست...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید