Aghil
Aghil
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

عنوان را اینجا وارد کنید!

بی حوصله تر از روز های دیگر به صندلی تکیه زده بودم. نگاهم به ساعت افتاد. عقربه ها به کندی حرکت می کردند. مغزم دیگر گنجایش حجم بیشتر اطلاعات را نداشت بنابراین به صورت خودکار روی سایلنت مود تنظیم شد و تنها تکان خوردن لب های استاد برایم مشهود بود. هنوز ساعتی از کلاس مانده بود و علی رغم اعتراض دانشجو ها، استاد قصد تمام کردن مبحث را نداشت. قبل از اینکه سرش را از روی جزوه بلند کند صدایی توجهش را جلب کرد. در به آرامی گشوده شد. دخترک اجازه ورود خواست. استاد با جدیت همیشگی اش به ساعت اشاره کرد و دلیل تاخیرش را جویا شد. چیزی از صحبت هایشان متوجه نشدم تنها برای ثانیه ای سرم را بالا گرفتم تا چهره شخص مورد خطابش را ببینم. رد شدن جریان با ولتاژ بالا را به وضوح در بدنم حس کردم. تنها صندلی خالی در انتهای کلاس قرار داشت که به سمت آن حرکت کرد. استاد برای اضافه کردنش به لیست نامش را پرسید. کیانا... تنها کلمه بود که گوشم را نوازش کرد. قبل از اینکه استاد دوباره شروع کند،معنی نامش را پیدا کردم.
در نظر لغوی به معنای دشت و دمن،طبیعت و مجاز از زیبایی... نامش عجیب بر چهره اش می نشست. به سختی با هوس نگاه کردنش مقابله کردم. کلاس که تمام شد با بیشترین سرعتی که در خود سراغ داشتم خود را به بیرون شلیک کردم. دستم را سمت چپ سینه ام قرار دادم. قلبم با ریتم عجیبی می تپید. هر آن احتمال می دادم از جایش کنده شود. سرم را به شدت تکان دادم. این دیگر چه بود! اکسیژن اینجا دیگر کفاف نمی داد. به سمت محوطه سرسبز دانشگاه حرکت کردم. افکارم به کل بهم ریخته بود. چهره اش از ذهنم بیرون نمی رفت. چشمان درشت و مژه های پرپشتش به زیبایی رخ می نمود. برخورد کسی روی دفتر افکارم خط انداخت. چه می کردم؟ این ها دگر چه بود؟ عصبی شده بودم. نفسم را محکم بیرون دادم و سرم را بالا گرفتم. به محض چرخش سرم دوباره جلوی چشمانم ظاهر شد. گوشه ای ایستاده بود و با چند دختر دیگر حرف میزد. برای لحظاتی نگاهم را به آن سمت دوختم. نمی دانم درباره چه حرف میزدند فقط دیدم که خندید! تپش قلبم متوقف و نفسم در سینه ماند. از همان لحظه فهمیدم نبضم به نام کس دیگری سند خورده است!


استادکلاسحال خوب
و عشق ضمیری پیوسته در انتهای نام توست...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید