پفیلای داغ را روی میز گذاشتم و صدایش زدم
پیشنهاد فیلم دیدن را خودش داد
با ذوق به سمتم آمد
مثل دختر بچه ها می خندید و باعث می شد من هم به خنده بیوفتم
روی مبل نشستم و ضربه ای به قسمتی کناری زدم
پاورچین پاورچین به سمتم آمدم
خیز برداشت و خود را در آغوشم رها کرد
محکم به خود فشردمش
شروع به قلقلک دادانش که کردم صدای قهقهه اش در خانه پیچید
تقلا می کرد که فرار کند ولی خودش می دانست بی فایده است
نفس هایش که آرام شد بلندش کردم
مثل همیشه سرم درون موهای مواجش غوطه ور شد
ضربان قلبم بالا و بالا تر می رفت
دم عمیقی گرفتم
صدایش زدم
سرش را به آرامی بالا آرود و نگاهم کرد
خنده ام گرفت
درست شبیه بچه گربه ها شده بود
برق چشمانش حتی در تاریکی هم به وضوح پیدا بود
حرفم را خوردم
فیلم که شروع شد سرش را روی شانه ام گذاشت
صدای نفس هایش که منظم شد متوجه شدم خوابش برده
حالا راحت تر می توانستم نگاهش کنم
چشمم که به دوربین عکاسی روی عسلی افتاد به سمتش حجوم بردم
فکر در آغوش گرفتش را کنار زدم
عکس را که گرفتم سرم را کنار سرش قرار دادم
چه کسی گفته توقف زمان محال است
من به چشمان خود دیدم که عقربه ها به شوق دیدن چهره معصومش در خواب ایستاند!
پ.ن:تولدت مبارک:)