اگر یک پیرمرد 60 ساله بگوید هرگز فکر نمیکردم مرگ جوانم را ببینم، چه حسی پیدا میکنید؟ من این صحنه را دیده ام. از اقوام ما به رحمت خدا رفته بود و دایی آن بنده خدا که خب، لااقل بیست سالی از مرحوم بزرگتر بود صحبت میکرد. اهل مداحی بود و میگفت که دایی جان، هیچ وقت فکرش را نمیکردم که من بالای سر جنازهی تو مداحی کنم. خب، حرف خوبی بود. منطقی بود و همین طور به نظر میرسید
شهید جمهور (2)اگر یک پیرمرد 60 ساله بگوید هرگز فکر نمیکردم مرگ جوانم را ببینم، چه حسی پیدا میکنید؟ من این صحنه را دیده ام. از اقوام ما به رحمت خدا رفته بود و دایی آن بنده خدا که خب، لااقل بیست سالی از مرحوم بزرگتر بود صحبت میکرد. اهل مداحی بود و میگفت که دایی جان، هیچ وقت فکرش را نمیکردم که من بالای سر جنازهی تو مداحی کنم. خب، حرف خوبی بود. منطقی بود و همین طور به نظر میرسید
اگر یک پیرمرد 60 ساله بگوید هرگز فکر نمیکردم مرگ جوانم را ببینم، چه حسی پیدا میکنید؟ من این صحنه را دیده ام. از اقوام ما به رحمت خدا رفته بود و دایی آن بنده خدا که خب، لااقل بیست سالی از مرحوم بزرگتر بود صحبت میکرد. اهل مداحی بود و میگفت که دایی جان، هیچ وقت فکرش را نمیکردم که من بالای سر جنازهی تو مداحی کنم. خب، حرف خوبی بود. منطقی بود و همین طور به نظر میرسیداگر یک پیرمرد 60 ساله بگوید هرگز فکر نمیکردم مرگ جوانم را ببینم، چه حسی پیدا میکنید؟ من این صحنه را دیده ام. از اقوام ما به رحمت خدا رفته بود و دایی آن بنده خدا که خب، لااقل بیست سالی از مرحوم بزرگتر بود صحبت میکرد. اهل مداحی بود و میگفت که دایی جان، هیچ وقت فکرش را نمیکردم که من بالای سر جنازهی تو مداحی کنم. خب، حرف خوبی بود. منطقی بود و همین طور به نظر میرسید
حالا زمین چرخهایش را خورده و کار دنیا برعکس شده است. این همه جوان و نوجوان این مملکت میگویند که هرگز فکرش را نمیکردند که نبودن تو را ببینند. چرا آخر؟ پیرمردی شده بود حاج آقا برای خودش. بالاخره مرگ است دیگر. سراغ جوانترها کمتر میآید، سراغ پیرها بیشتر.
اینها حساب و کتاب ناخودآگاه ماست. فکر میکنیم هرکس قویتر بود، از مرگ هم دورتر است. هرکس سفت پای حرفش ایستاد و به کسی باج نداد، یعنی لابد هزار سال هم عمر میکند. هرکسی در یک هفته چندین هزار کیلموتر سفر کرد، سفر روسیه تمام نشده رفت وسط فلان روستای دورافتاده ای که دیگر اهلی خودش هم نام روستا را به یاد نمیآورند، قاعدتا از دست مرگ هم میتواند فرار کند.
اشتباه ما این است که فکر میکنیم همه مثل خودمان از دست مرگ فرار میکنند. چون خودمان خیلی بهمان خوش میگذرد و میخواهیم بمانیم، فکر میکنیم آنها هم میخواهند بمانند؛ ولی غافل از اینکه آنها پاکان اند و کارا پاکان را قیاس از خود مگیر. مجاهد، همان طور که حاج قاسم گفت، در بین کوهها و دشتها به دنبال محبوب دیرین خود میگردد. حالا شهید جمهور، به محبوب دیرین خود رسیده و برای ما فقط یک چیز باقی مانده: بُهت.