علیرضا عباسی
علیرضا عباسی
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

حیاتِ حیاط!


چند دقیقه ای تا رسیدن مانده بود. لم داده بودم و اولین تصویری که با آن مواجه میشدم را مرور میکردم: بیمارستان درمانی-آموزشی شهید فقیهی.

سعی کردم ادامه این نما را با آنچه از آن فضا در ذهن دارم بسازم و انتقام انتظاری که برای رسیدن میکشم را بستانم !



حیاط کوچکی در ورودی بیمارستان وجود دارد: یک فضای میانی که برای همراهانی که در امر ورود به بیمارستان در چانه زنی با نگهبان ها موفق بوده اند; حسی از راه یافتگی دارد!

تعبیه شده که محل گذر باشد به همین دلیل هم انگار طرح اش نا تمام است. قرار بوده جایی را به جای دیگر راه دهد بی آنکه آنقدر مهم باشد که خودش را درست و حسابی به عابر معرفی کند. به محض ورود کم بودن چیزی توی ذوق میزند. اولین گامت را که به زمین حواله میدهی بقیه گامها راه خودشان را پیدا میکنند. زمین گامهایی که لگدش میکنند را می شناسد:

گامهای کارکنان ناخودآگاه با طنین محوی در شهوت گام بعدی برداشته میشود; مقصد خود را می شناسد و مساله برای آن; طی شدن فاصله ایست که همواره غیرضروری می نماید.

اما هر یک از گامهای ملاقات کنندگان تازه وارد پرسشی از مقصد است. گامهایی لرزان وملتهب که حتی مطمئن نیستند میخواهند به مقصد برسند. به مقصد رسیدن یعنی رسیدن به جواب و جوابها همیشه دلپذیر نیستند. در ابتدای ورود انگار که گامها توسط ایماژی از میل و امید اداره میشوند; میلی برای خروج هرچه سریعتر از بیمارستان :"گویی که تعداد مشخصی گام برای پیمودن بر روی این قطعه زمین وجود دارد و پس از آن امکان ترخیص فراهم میشود. اما رفته رفته آن گامهای پر از هیجان به گامهایی نامطمئن و بلاتکلیف تبدیل میشوند که همواره به صورت ضمنی در خود این پرسش را دارند که چرا باید "اینجا" پیموده شوند.

این حیاط در عین حال; نه تنها محل گذر; بلکه یک فضای در حال گذار است. گذار از امیدی که سبز ترگون حیاط میفروشد به واقعیتی که در ساختمان زمخت و آجری انتظارشان را میکشد. گویی یکسره فضای مرموز و نامتعین بیرون را به قطعیت و حتمیت بیمارستان هدایت میکند. این فضا به شکل بوستانی لخت و تنها پشت در دراز کشیده است و تن خود را به شکل خودنمایانه ای کمی به سمت بیرون متمایل کرده است تا مطمئن شود عابران با چشم چرانی از لای میله هایی که به نیزه های آخته می مانند حظ خود را تکمیل میکنند! موجود دوچهره ایست که از پشت مرگ او را در آغوش گرفته و از نمای روبرو; لبخند فریبنده اش را تقدیم میدارد.جبرا آن را پشت در ورودی نشانده اند تا خیابان نتواند بوی رنج را استشمام کند!

در منتهی الیه این فضا یک ردیف چهارتایی از پله های ساده و طویل سطح حیاط را به محیط داخلی بیمارستان راه میدادند.گویی تمام فضای حیاط خودش را برای ورود به ساختمان مچاله میکرد ولی همزمان بعد از چند گام از ورود به آن باز می ماند. در بازسازی ها کلاه خودی فلزی برای تنه آجری ساختمان درنظر گرفته بودند که با بزرگترین فونت ممکن مشخصات و گواهی نامه مجموعه را به چشم عابران پرتاب کند .اما این سازه آنقدر فضاگیر و خودنمایانه بود که ناگزیر محدوده نگاه را سر میداد تا جایی که پلکان ورودی خود را معرفی کند: سه ارتفاع مرمری کوتاه ;کف های طویل و کم عرض که به شکل آزاردهنده ای سفید هستند را; از هم جدا کرده بود. پله هایی کاملا معمولی که در قابل انتظار ترین مکان ممکن کز کرده بودند با این وجود نقش دراماتیکی در کارکرد فضا ایفا میکردند. زمان لازم برای عبور از آن پلکان بسته به رغبت و توان عابر چیزی بین دو تا شش ثانیه بود اما زمان درونی: زمانی که در وجود هر یک از عابران جریان داشت حداکثر مقاومت خود را برای گریز از ورود به فضای جدید به کار می بست. با پر شدن عرض پله توسط نخستین گام وقتی بیشتر حیاط پشت سر گذاشته شده و رو به پایان بود; انگار ادمها روی این پلکان کش می آمدند .

نیمکت ها در یک ردیف و سه دسته رو به بیرون ;عمود بر طول حیاط و پشت به بیرون آنجا رها شده اند!گویی که میتوانند با هم گفتگو کنند.نیمکت های چوبی پوسیده با خط و خش های پراکنده; که حافظه ای را درسطح خود حمل میکنند.جملات ناگفته و احساسات راکد بسیاری در هوا غوطه ور است. تکه هایی از آدمهایی که فروریخته اند روی زمین ماسیده!

نیمکتی بدقواره که در گوشه ای تنها افتاده بود و بهره ای از سایه درختان نداشت ; حکایتی دیگر داشت. رو به دیوار کرده ;"کاملا بن بست"! و راهی به هیچ کجای این منظره اختیار نکرده بود. وجود اجباری خود را به حیاط تحمیل کرده و به قدری در سینه دیوار نشسته که شعاع نگاهش به سمت خودش بازتاب میشد.

این نیمکت معمولا مسافری ندارد و تنها وقتی کسی به درک این صندلی نائل می آید که خفقان و جبر بی چاره گی او را سترده باشد!روی آن می نشینند و به روبرو خیره میشوند.از آن نقطه تنها میتوان سطحی از دیوارقدیمی آجری که توسط ردیف های منظم خاکستری سیمان روی هم ردیف شده است را مشاهده کرد.آدمی ناخوداگاه هر تکه اجر را با تکه کناری مقایسه میکند تا مطمئن شود همگی هم اندازه اند.خطوط خاکستری کم رنگ سیمان که موازی باهم پایین می ایند و در فواصل مشخص یکدیگر را قطع میکنند این تلقی را استحکام می بخشد.دیواره های سیمانی قطعه های آجر که زیر بار وزنی غیرقابل تحمل مصرانه به بیرون می جهند را با وسواس نگه میدارند. در آن فاصله وقتی بدون برگرداندن سر امتداد چینش قطعات آجر را نگاه میکنی نمی توان انتهای آن را مشاهده کرد. نمی توان تصور کرد این دیوار کجا پایان می یابد پس برای مسافران خسته این صندلی دیواری از بی نهایت; خود را افراشته بود .

وقتی می نشستند و خودشان را روی صندلی ولو میکردند دیوار خودش را آجر به آجر در برابر آنها باز میکرد و آنها به اولین موضوع بی اهمیت روزشان خیره میشدند :یک دیوار; مانند همه آنهایی که قبلا دیده بودند!و این در تضاد با غرابت بیمارستان نوعی از امنیت را القا میکرد.

بدنها کمی شل تر میشد و بیشتر با صندلی حل میشد انگار که جزئی از آن شده باشد کم کم از منظره پشت سرشان که تا قبل از این تنها نسیمی از آن احساس میکردند جدا میشوند و حالا دیوار روبروی خود را طوری نگاه میکنند انگار وجود ندارد یا اینکه چیزی از پس آن دیوار پیداست! انسدادی که دیوار در فضا ایجاد میکند بینش هایی را بیدار میکند که با روشها و یا گفتار های نهادینه شده برذهنیت آنها اثر میکندحالا آنها میتوانند بی هیچ توضیحی و در صادقانه ترین حالت ممکن بی واسطه و تقلا آنچه که پشت دیوار می دیدند را در یابند!

قطره های پراکنده باران تنکی لبریز کننده ای را به فضا اضافه میکنند و زمانیکه فرو می آیند صبر حوض کوچک آبی رنگ و تزیینی حیاط را آزمایش میکنند! و مطمئن میشوند کسی مزاحم خلوت نیمکت ها نشود!

چشمشان را می بندند وقتی دوباره نگاه میکنند دیوار همچنان آنجاست .سطحی که به شکل نامحسوسی خود را به سمت بیننده خم کرده و حالا به شکل نامنظمی باران خورده است .آجرهایی که حالا از رنگ پریدگی بیرون آمده اند رایحه ای گرم را از خود بیرون میدهند گویی که با آهی ممتد رازی ناگفته را افشا میکنند.و باران رویایی محال را به فضا راه میدهد گویی کسی خیال باران دیده است .

ماشین که ایستاد من کمی به جلو هل خوردم وترمز تصوراتم کشیده شد. زودتر از آنچه که فکر میکردم رسیدم و حالا باید جرات آن را میداشتم که سرم را بالا بگیرم و به تابلو نگاه کنم :

بیمارستان درمانی –آموزشی شهید فقیهی

بیمارستان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید