چشمهامُ میبندم
بوی عود دستفروش میاد
عمیق نفس میکشم
میخونه گره از بخت سحر بازکن ای چشم سیاه
میرسم به چهارراه، یه دختر با یه دسته گل نرگس رد میشه
عمیق نفس میکشم
میخونه میکشم سرمهی سودای تو بر دیدهی ماه
سوار تاکسی میشم، خانمی سوار میشه با یه جعبه شیرینی
عمیق نفس میکشم
میخونه غیر گیسوی سیاهت چه مرا پشت و پناه
میرسم مترو، پلهها رو میرم پایین
بوی قهوه میاد
عمیق نفس میکشم
میخونه شب میخانهی چشمان تو در نذر شراب...
نتُ وصل میکنم، هنوز بوی تلخ قهوه میاد
دیگه نفس نمیکشم
باور نمیکنم که تو هم تو اون هواپیمای لعنتی بودی ....
حالا دیگه لبخندت یه خاطره اس
یه جای دور
یه جای دور
.
.
.