اینشتین چرا اینشتین شد؟ شکی نیست که ژنتیک اهمیت داشته است، ولی جایگاهی که او در کتابهای تاریخ ما پیدا کرده است، بهخاطر همهی تجربیاتی است که داشته است. کار کردن با ویولنسل معلم فیزیکی که در سال آخر مدرسه داشت، جواب ردی که دختر مورد علاقهاش داده بود، اداره ثبت اختراعات که در آنجا کار میکرد، مسائل ریاضی که بهخاطر حل کردن آنها تشویق میشد، داستانهاییکه میخواند، و میلیونها تجربهی دیگر – همهی اینها دستگاه عصبی اورا بهصورت یک ماشین بیولوژیک که ما بهعنوان آلبرت اینشتین میشناسیم، شکل داده است. هر سال، هزاران کودک با همان قابلیتهای او متولد میشوند، ولی در معرض فرهنگها، شرایط اقتصادی، و ساختارهای خانوادهای قرار میگیرند که در آن بازخورد مثبت کافی دریافت نمیکنند و به آنها اینشتین نمیگوییم.
در یک مطلبی تحت عنوان «پسری با نصف مغز» داستان خارقالعادهی پسربچهای را نقل کردیم که با نصف مغز، یعنی فقط با یک نیمکرهی مغز، زندگی کاملا نرمال و معمولی را تجربه میکند. ماتیو در یک عمل جراحی چند ساعته نیمی از مغزش را که مسئول هوش، هیجان، شوخطبعی، عشق، ترس و آرزوهای او بود، از دست داده بود، در ساعات و روزهای اول پس از جراحی، نمیتوانست حرف بزند و راه برود و کاملا بیاختیار بود، اما بعد از سه ماه فیزیوتراپی و گفتاردرمانی، به زندگی عادی برگشت. چطور ممکن است که چنین جراحی عصبی بزرگی، بدون نشانه باشد؟
علتش این است که بقیهی مغز ماتیو بهطور پویا مدراکشی کرده است تا کارکردهای از دست رفته را برعهده بگیرد. نقشهی دستگاه عصبی او خود را تغییر داده است تا در فضای کوچکتری جا شود – تا تمام کارکردهای زندگی را با نصف ماشین آلات به انجام برساند. در حالیکه اگر شما نصف مدارهای الکترونیکی گوشی هوشمند تانرا در بیاورید، دیگر نخواهید توانست با آن تلفن بزنید، زیرا سخت افزار ثابت و شکننده است، ولی پویاافزار مغز ماندگار است. نکتهی که در اینجا لازم به ذکر است این است که مغز بهصورت یک لوح خالی بهدنیا نمیآید، بلکه از قبل دارای برخی تواناییهایی است که انگار برنامهنویسی شدهاند. اما این برنامهنویسی به این معنا نیست که مغز از اول تا اخر ثابت و بدون تغییر باقی بماند. مغز مثل یک شهر است. یک شهر همیشه پویا است. هر روز در حال تغییر است. سیسمهای اداری شهری، ترانسپورت، فضای سبز، سیستم آبرسانی و توزیع انرژی، فاضلاب و محیط زیست شهری، قوانین مهاجرتی، قوانین خرید املاک و مسکن، به مرور زمان و بیوقفه توسعه پیدا میکند و هرگز به پایان نمیرسد. اینطور نیست که برنامهریزان شهری، یک شهر را کامل طراحی کنند و مثل یک اسباب بازی ثابت نگهدارند.
از میان تمام اشیای که گونهی ما بر روی این کره خاکی کشف کرده است، هیچ چیزی از نظر پیچیدگی بهپای مغز خودمان نمیرسد. مغز انسان متشکل از هشتاد و شش میلیارد سلول موسوم به «نورون» است. سلولهاییکه اطلاعات را بهسرعت زیاد بهصورت جهشهای سیار ولتاژ انتقال میدهد. تعداد اتصالات نورونی در یک ملی متر مکعب مغز شما، بیشتر از تعداد انسانهای روی زمین است. برخلاف آنچه که در کتب درسی بخشهای از مغز را مسئول فعالیتهای ویژه و ثابت معرفی میکنند، مغز یک سامانهی پویا است و مدام مدارهای خودرا تغییر میدهد تا با تقاضای محیط و قابلیتهای بدن هماهنگ باشد. اگر یک دوربین ویدیویی جادویی میداشتید که میتوانستید روی دنیای میکروسکوپی درون سر تان زوم کنید، مشاهده میکردید که استطالههای چنگالمانند نورونها به اطراف کشیده میشوند، با یکدیگر برخورد میکنند، و به دنبال برقرار کردن اتصالات مناسب یا رها کردن اتصالات هستند، مانند شهروندان یک کشور که اقدام به برقراری دوستی، ازدواج، تشکیل محله، احزاب سیاسی، انتقامگیری و شبکهها و انجمنهای اجتماعی مینمایند. میتوانید مغز را مانند جامعهی زندهی از تریلیونها موجود درهمتنیده در نظر بگیرید. الگوی پیشرفتهی اتصالات مغز – یعنی مدارهای آن – سرشار از زندگی است. اتصالات بین نورونها بیوقفه شکوفه میزنند، میمیرند، و بازآرایی میشوند. شما امسال نسبت به سال گذشته شخص دیگری هستید، زیرا مغز شما مانند تابلوفرش عظیمی است که دوباره به شکل جدیدی بافته شده است. شماییکه این نوشته را تا آخر مطالعه کردید، همان آدم چند دقیقهی قبل نیستید. اتصالات نورونی شما متاثر از محتویان این نوشته، تعداد زیادی از اتصالات را رها، و اتصالات و پیوندهای تازهی را شکل دادهاند و انجمنهای نوی را بهوجود آوردهاند.
حالا دوباره به سوال اول بازگردید: انشتین چرا اینشتین شد؟ و این سوال هم را دوباره از خاطر تان بگذرانید: ماتیو چگونه توانست با نیمی از مغزش زندگی عادی داشته باشد؟
دیوید ایگلمن - مغزپویا