اولین باری که به مصاحبه کاری رفتم، بیست و دو سالم بود. دوماه بود که فارغ التحصیل شده بودم. آگهی مصاحبه رو توی یکی از کانال های تلگرام دیدم. چون شرکت به خونمون نزدیک بود، ساعت مصاحبه هم بد نبود به خودم گفتم: «بذار بریم یه امتحانی بکنیم. مصاحبه کاری ندیده و نرفته، از دنیا نریم!»
رییس شرکت ازم پرسید: برای آخرین سوال،اگر بخوای تو چند کلمه خودت رو معرفی کنی چی می گی؟
اولین بار بود به همچین سوالی بر می خوردم، وقت زیادی برای فکر کردن نداشتم، چند ثانیه چشامو بستم،تو اون تاریکی. یهو چیزی گفت: یه چیزی که خیلی «بی قرار» ه ولی به نظر همه خیلی آرومه!
رییس شرکت یه لبخندی زد و گفت: «جالب بود! واقعا به نظر منم خیلی شخصیت آرومی داری ولی می گی اینطوری نیستی! ممنون که اومدی ما تا حالا با 60 نفر مصاحبه کردیم. تو از همه کم سن و سال تر و بی تجربه ترینی. نتیجه رو تا دو هفته دیگه بهت خبر می دیم.»
دو هفته بعد،نشسته بودم تو ایستگاه مترو ولیعصر، تازه از امتحان GRE برگشته بودم و داشتم فکر می کردم حالا با این گندی که زدم کجا پذیرش بگیرم!! همون لحظه یه پیام اومد: «سلام، شنبه تشریف بیارید شرکت برای صحبت درباره شرایط کاری.» به خودم گفتم: چیییی؟؟؟!!!!
آره خیلی عجیب بود ولی خب زندگی یه بچه خرخون از همون لحظه عوض شد! و من می خوام قصه زندگیمو از اونجا براتون تعریف کنم...
پ.ن: «آبی» چون منو یاد دریا میندازه، دریایی که خیلی بی قرار ه، ولی به نظر همه خیلی آرومه!